

أبهل (وهل):
گرم و خشك است، ريزش دهنده ى خون ماهانه است و رويان را فرو مى اندازد.
ابهل گرم و خشك است به درجه دوم، و تحليل كننده است، و ريشه ا را پاك كند، و حيض را بگشايد و خوردن و حمول ساختن از وى و دود كردن، بچه مرده را بيرون آرد و بول را خونى كند فالج ر و سستى عصبها را سود دارد.
ابهل[1] سروكوهى است،
قسمى از سرو كوهى است و مراد از او بار اوست شبيه به نبق، تازه او سرخ و رسيده اش سياه. (تحفه حكيم ص 11).
جوز الابهل را گويند و ثمرة العرعر نيز گويند و آن ثمره سرو كوهى است و به پارسى تخم و هل گويند. (اختيارات ص 17).
ابهل قسمى از سرو كوهى است كه آن را عرعار و عرعر و به يونانى براثى وارقوس و به سريانى بروثار و به رومى برون و بروثون و به
فارسى آورس و ايرس و برس غنچه و به تركى ارروح و به هندى اوهيرو و هوهير نامند و گويند ابهل هندى را ديودار گويند. (مخزن ص 99).
«ابهل» را به زابلى «ورس غنده» گويند يعنى «بنادق الابهل» (مهرههاى ورس).

معجون ابهل:
ماده سرد را و بادها را تحليل كند؛ صنعت آن: ابهل و نانخواه و كندر و دارچينى و وج مساوى كوفته، به انگبين بسرشند، شربتى دو درم تا دو مثقال.

به رومى بروتانون و بروتون 2، به سريانى بروثا 3، به فارسى برس و ورس 4 است زيرا «باء» و «واو» در آن [زبان از نظر تلفظ] نزديكاند و جاى يكديگر را مى گيرند؛
به هندى اوهير است و مى گويند هوه 5. سپس درباره «هوه» گفته شده كه آن تخم كرچك است. نام عربى اين [گياه] عرعر 6 است كه همان گونه كه در فصلش گفته شده است، از آن قطران به دست مى آيد. 7
برس را به زابلى «ورس غنده» 8 مى نامند كه به معناى «مهره ها، گويچه هاى ورس» است و آن به رنگ سرخ مايل به سياه و گرد است
به اندازه ميوه سدر 9 و خيلى شبيه زعرور [زالزالك وحشى]، بوى تندى دارد، پوستش شبيه آلو و [پوشيده از] برآمدگىهايى است
مانند آنچه روى مازو و ميوه سرو وجود دارد.
هريك از آنها سه هسته چسبيده [به يكديگر] دارد كه يك [هسته تمام] به نظر مى آيد. مزه آنها به مزه ميوه درخت سقز نزديك است.

جالينوس مى گويد: جانشين [ورس] در معجونها 10 دوچندان دارچين است.
رازى مى گويد: جانشين آن براى جارى ساختن خون حيض و فساد جنين، به وزن برابر از دارچين سيلانى و همان اندازه از ميوه سرو است.
هو ثمرة العرعر، تشبه الزّعرور، و هو أشد سوادا منه. و ورق شجره
كورق السّرو، و شجره كثير الشّوك، و منه صنف ورقه كالطّرفاء. و أجوده الأسود الرزين. و أجود ورقه الأخضر. و هو حارّ يابس في الدرجة الثانية، و قيل: في الثالثة.
و قيل: إن يبسه أكثر من حرارته. و هو يحلل إذا ألقي في الأدهان، و هو نافع من المرّة السوداء[2].
و قدر ما يؤخذ منه درهمان إلى ثلاثة دراهم. و ذروره نافع من الآكلة[3]، و دهنه ينفع من الصّمم. و هو يضر بالكبد، و يسقط الأجنّة، و يبوّل الدم. و يصلحه الخولنجان، أو الحماما. و يعتاض عنه[4] بمثل نصفه دارصيني، و قيل: اذوزنه سليخة، و وزنه جوز السّرو[5].

پارسيان انواع سير را به بعضى حيوان تعريف كرده اند، چون «كلاغ سير»، «روباه سير» و «موش سير» و چون به عربيت معنى اين الفاظ گويى «ثوم الغراب»، «ثوم الثعلب» و «ثوم الفأرة» بايد گفت.
خيرى را شببو گويند بدان سبب كه بوى او در شب باقوت باشد و به مشام زودتر رسد.
يك نوع آن را «هيرى ارشق» گويند. گويند كه اين «خزامى» است و «خزامى» را به پارسى «مادران بو» گويند يعنى «رائحة الامهات»
بگيرند ابهل راسن وج اذخر از هر يك يك جزو قسط سه جزو سنبل دو جزو همه را بپزند تا آب سرخ شود و بپالايند و مقدار سه يك وزن آب روغن با وى بياميزند و به آتش نرم بپزند
تا آب برود و روغن بماند پس چند بيدستر و پلپل و فرفيون سوده و باهم مخلوط نمایند و از روغن سداب بگيرند سداب را کوبیده و فشرده دو من روغن سوسن نيم من هر دو را به هم بزنند
و به آتش نرم بجوشند تا آب برود و روغن بماند و از آتش بردارند و بيدستر و عاقرقرحا قسط از هر ده درم فرفيون پنج درم همه را بسايند و اندر اين روغن كنند
و بياميزند چنان كه هنوز گرم بود و اگر به دست آيد بيست درم روغن بلسان با وى بياميزند و بكار دارند و اگر روغن بلسان حاضر نباشد روغن تخم ترب بدل آن روا باشد.
سنگینی گوش را نیز
ابهل اندر سركه جوشانيده تا سركه سياه شود،و در گوش بچکانند، گرانى گوش زايل كند.
[1] – بفتح همزه و ضم ها و بكسر آن دو نيز آمده است: درخت ارس.
[2] – المرة السوداء: هي خلط يتكون في الكبد، و يتوفر بعد تناول الطعام الجاف البارد، يجتذب الطّحال القسم الغليظ منه ليقذفه إلى فوهة المعدة ليعدل به الشهية إلى الطعام. انظر: مختصر تاريخ الطب: كمال السامرائي، وزارة الثقافة و الإعلام، العراق، 1984: 2/ 240.
[3] – الآكلة: هي قرحة تحدث و تأخذ في أكل اللحم و تسويده و إحراقه مثل النار. ينظر: التنوير: 66.
[4] -« و يبدل عنه»: في: أ، و المثبت من باقي النسخ.
[5] -« و قيل وزنه سليخة و وزنه جوز السرو» ساقطة من باقي النسخ.