02166561928
 

مزاج شناسی تخصصی

تعریف و تفاوت طبع و مزاج 

شهرزورى

تعریفى از مزاج به این شرح بیان مى‏کند: مزاج، کیفیت ملموسى است در جسمى که مرکب است از عناصرى با کیفیتهاى متضادى که هر کدام دیگرى را مى‏شکند

و در آن اثر مى‏گذارد و به این شکستن «تفاعل» مى‏گویند و البته در کیفیات متضاد، شرط نیست که ضدّین نهایت اختلاف را با هم داشته باشند؛ خلاصه آنکه کیفیت حاصل از چنین تفاعلى «مزاج» نامیده مى‏شود.

شهرزورى سعى کرده است با ذکر هر قیدى از ورود اشکالات قبلى جلوگیرى کند. پس از آن، اقسام مزاجها که از تفاعل کیفیتهاى چهارگانه رطوبت، یبوست، حرارت و برودت در اجسام حاصل مى‏شود، به تفصیل مورد بحث واقع شده است.

 

انواع مزاج

این چنین نیست که یک نوع فقط داراى یک مزاج باشد، بلکه در انواعى که مرکب‏اند چندین مزاج به ترتیب اوّل و دوم و … وجود دارد؛

مثلا، انسان مرکب است از اعضایى مثل سر و قلب و هر کدام از آنها مرکب است از اعضاى متشابه مثل گوشت و استخوان و هر کدام مرکب‏اند از اخلاط و اخلاط مرکب‏اند از خوراکیها و خوراکیها از عناصر چهارگانه.

در این مثال، خوراکیها که از تفاعل عناصر حاصل شده است، مزاج اوّل‏اند و اخلاط که از تفاعل خوراکیها پدید آمده است، مزاج دوم است و گوشت و استخوان که از تفاعل اخلاط پدید آمده است، مزاج سوم است و انسان مزاج چهارم.

نکته مهم این است که هر مزاج، ممتزج را آماده مى‏کند تا خاصیت و تأثیرى از جانب واهب، در آن پدید آید، به عبارت دیگر صرف مزاج، عامل وجود خواص و کیفیات در ممتزج نیست و در مثال مذکور،

پس از حصول مزاج انسان،

از واهب، در انسان چیزى پدید مى‏آید که به آن «قوه نفسانى» مى‏گوییم.
شهرزورى با یک تلقى اشراقى،

خلط؛

جسمِ مايعِ‏تر (شكل پذير)[1] است، كه غذا در وهله نخست‏[2]) با هضم كبدى) بدان تبديل مى‏گردد[3]. و آن دو گونه مى‏باشد: بخشى خلطِ پسنديده، و آن خلطى است كه شايستگى‏[4] دارد تا به تنهايى يا با ديگر اخلاط، جزيى از بافت عضو غذا پذير بدن، قرار گيرد، و به تنهايى يا با خلط ديگر، بدان عضو شباهت يافته، و جملگى جايگزين آنچه از بدن تحليل رفته، گردند؛ بخش ديگر خلط زايد و ناپسند كه آن شايستگى را ندارد مگر

اين كه (به كمك طبيعت بدن) به خلط پسنديده تبديل گردد، كه به ندرت چنين اتفاقى مى‏افتد، و لذا بايد پيش از آن (تبديل به خلط پسنديده) از بدن دفع و بيرون ريخته گردد.

رطوبت‏هاى موجود در بدن‏

مى‏گوييم: رطوبت‏هاى بدن، بخشى رطوبت‏هاى اولى است، و بخش ديگر رطوبت‏هاى ثانوى. رطوبت‏هاى اولى، همان اخلاط چهارگانه موضوع بحث، مى‏باشند.

رطوبت‏هاى ثانوى نيز دو گونه است: رطوبت‏هاى زايد و رطوبت‏هاى غير زايد؛ رطوبت‏هاى زايد بدن را در مباحث آينده يادآور مى‏شويم.

رطوبت‏هاى ثانوى و غير زايد بدن آن است كه از حالت ابتدايى (خلطى) استحاله يافته و در بافت اعضا نفوذ نموده‏ ولى بطور كامل جزء بافت عضوى از اعضاى مفرد بدن قرار نگرفته است.

 

اصناف رطوبت‏هاى ثانوى و غير زايد

رطوبت‏هاى ثانوى (مرحله دوم) در بدن چهارگونه مى‏باشد:

  1. رطوبتى كه در فضاهاى خالى اطراف مويرگ‏هاى غذارسان به اعضاى اصلى بدن، محصور مى‏باشد
  2. رطوبتى كه بين اعضاى اصلى بدن، همانند شبنم پراكنده است،و هرگاه بدن غذاى مورد نياز خود را از دست دهد، اين رطوبت آمادگى تبديل شدن به غذا براى بدن را دارد و علاوه بر اين هرگاه اعضاى بدن بر اثر حركت شديد يا علت ديگرى، خشك گردد، اين رطوبت باعث نم دهى بدان اعضا مى‏گردد؛

 

 

[1] در تعريف خلط مى‏گويند: جسمِ رطب( تر) سيال؛ قيد رطب به ترى عنصرى؛ يعنى شكل پذيرى اشاره دارد، و قيد سيال( مايع و روان) به ترى( خيس) حسى اشاره دارد. اين تفسير از« رطب» و« سيّال» بنا بر برخى نظرات مانند قطب الدين شيرازى مى‏باشد بنا بر اين تفسير اشكال به دو خلط صفراء و سوداء كه در تعريف آن دو گفته مى‏شود دو خلط يابس وارد نمى‏باشد، زيرا اين دو خلط بالفعل رطب( شكل پذير) و سيال( مايع) مى‏باشند و بالقوه و در كيفيت يابس مى‏باشند يعنى افاده خشكى در بدن مى‏نمايند. اشكال ديگر بنا بر اين تفسير به بلغم زجاجى و جصى مى‏باشد اين دو، شكل پذير و سيال نمى‏باشند در پاسخ مى‏گوييم، مشابهت بلغم زجاجى و جصّى به شيشه مذاب و گچ مطلق نيست بلكه به لحاظ كيفيت شباهت به اين دو ماده دارند( به بيان مؤلف مفرح القلوب در رنگ شباهت دارند نه در قوام) و در عين حال رطب و سيال مى‏باشند و اگر به فرض به نهايت زجاجيت و جصّيت برسند از تعريف خلط خارج مى‏گردند و به مجاز به اين دو اطلاق خلط مى‏شود.

[2] قيد« وهله نخست» در تعريف، براى خارج كردن رطوبت‏هاى ثانوى مانند: نطفه و … است؛ زيرا آنها پس از تكوّن خلط در مراحل بعدى به وجود مى‏آيند.

[3] ابن سينا در تعريف خلط مى‏گويد: يستحيل اليه الغذاء؛ يعنى غذا بدان تبديل مى‏گردد. برخى از شارحان مى‏گويند واژه استحاله با حرف الى به معناى تغيير صورت نوعى و ماهوى شى‏ء مى‏باشد بنا بر اين واژة استحاله كه در تعريف خلط آمده چون با حرف الى استعمال شده به معناى تغيير صورت نوعى و ماهوى مى‏باشد لذا كيلوس از تعريف خلط خارج است زيرا استحاله كيلوس كه در معده انجام مى‏پذيرد صورت نوعى و ماهوى غذا تغيير نيافته و صرفاً تغيير كيفى در آن رخ داده است و براى بيان چنين تغييرى از واژه استحاله بدون حرف الى استفاده مى‏كنند مثلًا مى‏گويند استحال الماء الحار بارداً؛ آب گرم، سرد گرديد.( گزيده از مفرح القلوب، ص 21)

[4] خلط پسنديده بايد شايستگى عضو بدن شدن را، داشته باشد هر چند در منافع و مصارف ديگرى از آن استفاده گردد.

اجناس چهارگانه اخلاط

مى‏گوييم: رطوبت‏هاى خلطى نيز شامل پسنديده و ناپسند (زايد) منحصر در چهار جنس مى‏باشند.[1]

  1. جنس خون، برترين خلط است؛
  2. جنس بلغم؛
  3. جنس صفراء؛
  4. جنس سوداء.

خون:

خون، با مزاج گرم وتر به دو گونه طبيعى و ناطبيعى تقسيم مى‏شود:

الف. خون طبيعى، سرخ رنگ، بوى تعفّن ندارد،[2] بسيار شيرين‏[3]) و با اعتدال قوام‏[4]) مى‏باشد.

[1] از اخلاط، تعبير به اجناس شد و از رطوبت‏هاى ثانوى، تعبير به اصناف شد، زيرا بين اخلاط، اختلاف جوهرى وجود دارد و علاوه بر آن هر خلط، اقسام متعددى دارد، بر خلاف رطوبت‏هاى ثانوى كه بين آنها تفاوت جوهرى ديده نمى‏شود، مثلًا صنف دوم در ابتداى هضم چهارم شكل مى‏گيرد، و صنف سوم در انتهاى آن تحقق مى‏يابد پس تمايز جوهرى بين آن دو ديده نمى‏شود.

[2] بوى ناخوشايندى ندارد، زيرا تعفن از استيلاى حرارت بيگانه، ناشى مى‏گردد و بى‏بويى از استيلاى سردى، لذا از خون، نوعى بوى خوش استشمام مى‏گردد.

[3] بسيار شيرين، نسبت به اخلاط ديگر نه اين كه مانند عسل شيرين باشد.

[4] از ويژگى خون« اعتدال قوام» آن بين رقّت صفراء و غلظت سوداء مى‏باشد، اين ويژگى در متن قانون نيامده ولى از مباحث آينده معلوم مى‏گردد.

ابن سينا با اين كه منافع اخلاط ديگر را بيان نموده است، از بيان منافع خون طبيعى، صرف نظر نموده است، براى كامل شدن مبحث، منافع خون طبيعى را يادآور مى‏شويم:

1- تغذيه بدن؛ 2. ايجاد حرارت در بدن؛ 3. تكوّن روح طبى از بخش لطيف خون، لذا افراط در خون‏گيرى باعث عوارضى مانند: غشى و افت نبض مى‏گردد؛ 4.. نشاط و زيبايى پوست؛ 5-. سازگارترين خلط با طبيعت بدن، لذا طبيعت از هدر رفتن آن دريغ دارد، و استفاده از مسهل براى تخليه خون ممنوع و مخاطره آميز مى‏باشد.( گزيده از شرح آملى، ص 116)

خون غير طبيعى، و آن دو گونه تحقق مى‏يابد:

  1. خونى كه به خودى خود، و بدون آميختگى با چيزى (خلطى)، از مزاج شايسته خود تغيير يافته است، مثلًا مزاج آن سرد يا گرم گرديده است.
  2. خونى كه به سبب آميختن با خلط ناپسند[1] در مزاج طبيعى آن، تباهى به وجود آمده است، اين قسم نيز بر دو گونه مى‏باشد:

الف. خلط تباه از بيرون خون، نفوذ نموده و باعث فساد خون گرديده است.

ب. خلط تباه از خود خون به وجود آمده؛ مثلًا اندكى از خون متعفن شده در نتيجه بخش لطيف آن (متعفن)، صفراى غير طبيعى گرديده و بخش غليظ آن، سوداى غير طبيعى،[2] و هر دو يا يكى از آن دو در خون باقى مانده و باعث فساد خون گرديده است. اين نوع از خون غير طبيعى هر دو گونه‏اش (الف و ب) به اقتضاى آنچه با آن آميخته، مختلف است، و آن از اصناف بلغم، سوداء، صفراء، و مائيت (آبى، كه از اخلاط محسوب نمى‏باشد.) به وجود مى‏آيد.

بنابراين، خون غير طبيعى (به سبب آميختن با مواد مختلف ويژگى‏هاى خود را از دست مى‏دهد.) از حيث قوام، گاه (به سبب آميزش با سوداء يا بعضى از اصناف بلغم) به صورت دُردى و غليظ مى‏گردد، و گاه (به سبب آميزش با صفراء يا آب) به صورت آبكى و رقيق، و از حيث رنگ، گاه (به سبب آميزش با سوداء) بسيار تيره و گاه (به سبب آميزش با بلغم) سفيد، و همچنين از حيث بو و مزه دگرگون مى‏گردد؛ پس (به سبب آميزش با صفراء)

تلخ و (به سبب آميزش با بلغمِ شور) شور يا (به سبب آميزش با سوداء يا بلغمِ ترش) به ترشى مى‏گرايد.

بلغم:

بلغم، آن نيز به دو گونه، طبيعى و ناطبيعى تقسيم مى‏گردد:

الف. بلغم طبيعى آن است كه شايستگى تبديل به خون را در وقت مقتضى دارد؛

زيرا بلغم خون ناتمام پخته است و آن نوعى بلغم شيرين مى‏باشد. بلغم طبيعى بسيار سرد نبوده، بلكه نسبت به بدن انسان، اندك سرد است و نسبت به دو خلط خون و صفراء سرد مى‏باشد.

(با اين كه بلغم طبيعى اندكى شيرين است ولى) گاه بلغم شيرين، طبيعى نيست، و آن بلغم بى‏مزه است- به زودى آن را يادآور مى‏شويم- آن زمان كه با خون طبيعى آميخته گردد، (و بدان شيرين گردد) و آن شيرينى بسيار در نزله‏ها (از سر) و مخاط (از سينه) محسوس مى‏باشد.

به باور جالينوس، طبيعت، عضو خاصى را براى نگهدارى بلغم شيرين طبيعى، مهيا نكرده است، چنان كه براى دو خلط صفراء و سوداء چنين كرده است، زيرا اين نوع از بلغم شباهت نزديكى به خون دارد و همه اعضاى بدن بدان نيازمند مى‏باشند؛ لذا بايد (همراه با خون) در مجارى خون (رگ‏ها) جريان داشته باشد.

مى‏گوييم: اين نياز اعضاى بدن به بلغم دو گونه است.

  1. نياز ضرورى؛ 2. نياز انتفاعى.

اما نياز ضرورى، (كه همراهى بلغم با خون را اقتضا مى‏كند) دو چيز است:

[1] تعبير به خلط ناپسند دقيق نمى‏باشد، چنان كه اشاره خواهد شد گاه خون غير طبيعى، در اثر آميخته شدن با آب به وجود مى‏آيد؛ لذا تعبير به« ماده ناپسند» مناسب‏تر بود.

[2] مشهور بر آن است كه خون به بلغم استحاله نمى‏گردد، لذا در پيدايش اين نوع از خون غير طبيعى، به صفراء و سوداء اشاره شد.

ادامه بلغم

اول: نزديكى دائم مقاديرى از بلغم با اعضاى بدن، تا در صورت فقدان غذاى مورد نياز، بلغم براى تغذيه اعضا به خون نيكى تبديل گردد، اين (نارسايى در خون رسانى به اعضا) به دليل احتباس (گرفتگى عروق) و قطع خون رسانى از ناحيه گوارش، از معده و كبد، و همچنين بروز عوامل ديگر، به وجود مى‏آيد، در اين صورت قواى اعضا به كمك حرارت‏ غريزى، بلغم را پخته، گوارش داده و (با تبديل به خون) عضو را تغذيه مى‏نماي

اين جنبه از ضرورت (تبديل به خون) براى خلط بلغم مى‏باشد

و دو خلطِ صفراء و سوداء، در آن مشاركت ندارند، زيرا گرماى غريزى، تنها بلغم را به خون نيك اصلاح مى‏كند؛ گرچه (دو خلط ديگر) در فساد و عفونى شدن توسط گرماى عارضى (غير ذاتى و بيگانه) با بلغم مشاركت دارند.

دوم: فايدة ديگر همراهى بلغم با خون، مهيا سازى خون براى تغذيه اعضاى بلغمى مزاج بدن، مانند: مغز، است، كه بايد در خون غذا رسان بدان، بهره‏اى معيّن از بلغم فعال موجود باشد، اين جنبه از ضرورت براى دو خلطِ صفراء و سوداء نيز وجود دارد.

اما نياز انتفاعى (و غير ضرورى) براى خلط بلغم در بدن، ترى بخشى به مفاصل و اعضاى پر حركت بدن مى‏باشد، در نتيجه براى عضو در اثر حركت و اصطكاك، خشكى عارض نمى‏گردد، اين منفعتى نزديك به ضرورت است.

ب. بلغم غير طبيعى، و آن داراى انواع متعددى است‏[3]:

  1. بلغم مخاطى، بلغم زايدى كه از حيث قوام متفاوت است، و اين تفاوت در هيأت و قوام در حس نيز مشهود است؛
  2. بلغم خام، بلغمى كه در نگاه سطحى قوام يكدستى دارد، ولى در واقع، قوام پيوسته و يكسانى ندارد

…………..

[1] در صورتى كه خلط بلغم مانند دو خلط ديگر در عضوى( مفرغه) نگهدارى مى‏گرديد، چنين نفعى بر آن مترتب نبود.

[2] اين عبارت گويا در حاشيه بوده است و به سهو وارد متن گرديده است.( شرح آملى، ص 120)

[3] بلغم غير طبيعى، دو گونه تظاهر پيدا مى‏كند، از حيث هيئت و قوام و از حيث طعم و مزه،( همه اقسام بلغم سفيد مى‏باشند) لذا به همين دو گونه نيز شناخته و تقسيم مى‏گردد.

صفراء:

صفراء، آن نيز به دو گونه، طبيعى و زايدِ غير طبيعى، تقسيم مى‏گردد.

صفراى طبيعى، كف خون مى‏باشد كه رنگ آن سرخِ خالص‏[1]، سبك و تيز [گرم‏] است‏

هرگاه صفراء، گرم‏تر باشد، سرخى بيشترى دارد، آن گاه كه صفراى طبيعى در كبد تكوّن مى‏يابد، دو بخش مى‏گردد، بخشى از آن با خون جريان مى‏يابد، و بخش ديگر به كيسه صفراء سرازير مى‏شود.

آن بخش از صفراء كه با خون همراه است، دو جنبه ضرورى و انتفاعى دارد، جنبه ضرورى وجود صفراء با خون، آميزش آن با خون براى تغذيه اعضايى است كه در مزاج خود به اندازه مقتضى، سزاوار بهره‏اى از صفراى نيك‏اند، مانند: ريه؛ جنبه انتفاعى همراهى صفراء با خون، ايجاد رقت و لطافت در خون براى سهولت عبور خون در مجارى تنگ است.

صفراى پالايش يافته و جذب شده به زهره نيز دو جنبه ضرورى و انتفاعى دارد، اما جنبه ضرورى به اعتبار همه بدن، پاكسازى بدن از جريان صفراى اضافى در آن، و به اعتبار عضوى خاص، تغذيه كيسه زهره است؛ اما جنبه انتفاعى ذخيره صفراء در زهره دو چيز است:

  1. شستشوى روده از مدفوع و بلغم چسبنده؛
  2. گزش و تحريك روده و ماهيچه مقعد، تا احساس به دفع پيدا شود، و براى تخليه حركت كند[2]؛ لذا بسا به سبب پيدايش سده (بند آمدگى) در مجراى بين زهره به سوى روده، بيمارى قولنج عارض مى‏گردد.

………….

[1] شارح موجز، ص 14 مى‏گويد: سرخ خالص، كه مايل به زردى است، چون رشته زعفران، لذا برخى رنگ صفراء را زرد گفته‏اند، زيرا احمر ناصع، زرد زعفرانى است، داود انطاكى در تذكره، ص 10 مى‏گويد: صفراء هنگام جدا شدن از بدن سرخ خالص است و مدت زمانى پس از آن زرد مى‏گردد.

[2] سطح روده ‏ها توسط ماده‏اى رطوبى معروف به« صهروج امعاء» اندود شده است تا از تماس و آسيب روده‏ها با مواد دفعى جلوگيرى شود و اين ماده رطوبى مانع احساس به دفع مى‏گردد لذا براى تحريك طبيعت به دفع لازم است پيوسته صفراى تندى بدان ريزش نمايد( گزيده از شرح موجز، ص 14).

صفراى غير طبيعى‏[1]

صفراى غير طبيعى دو گونه است:

الف. خروجش از صفراى طبيعى به سبب اختلاط با ماده بيگانه.

ب. خروجش از صفراى طبيعى به سببى در گوهر آن.

گونه اول از صفراى غير طبيعى كه در اثر آميزش با ماده بيگانه به وجود آمده، نوعى از آن شناخته شده و از شهرت بسيارى برخوردار است‏[2]، و آن صفراى آميخته با بلغم است و آن در بيشتر موارد در كبد به وجود مى‏آيد[3]، و نوعى از آن كه شهرت كمترى دارد، صفراى آميخته با سوداء مى‏باشد.

وجه شناخته شده و شايع‏تر به دو صفراى غير طبيعى مرّه صفراء[4] و يا مرّه محّيّه (زرده تخم مرغى)[5] تقسيم مى‏شود؛ زيرا بلغمى كه با آن آميخته گرديده، گاه رقيق است و در نتيجه مره صفراء به وجود مى‏آيد، و گاه غليظ است و از آن صفراى شبيه به زرده تخم مرغ به وجود مى‏آيد.

[1] تقسيم صفراى غير طبيعى بر مبناى سبب پيدايش آن مى‏باشد كه تفاوت در رنگ نيز در آن مشهود است.

[2] يعنى وجود و شيوع بسيارى دارد.

[3] به صورت نادر در فضاى معده به وجود مى‏آيد زيرا اولًا همه اخلاط در كبد به وجود مى‏آيند ثانياً فضا و مجارى كبدى بسيار تنگ مى‏باشد و آميختگى اخلاط در آن به گونه‏اى است كه در برخى شرايط، تمايز بين آنها منتفى مى‏گردد، بر اين اساس در پاره‏اى موارد و شرايط خلط غير طبيعى به وجود مى‏ آيد.

………….

[4] با اين كه به بيشتر اقسام صفراء در لغت« مِرّه» اطلاق مى‏شود ولى به لحاظ شيوع و مشهود بودن اين نوع از صفراء به خصوص در قى بدان مره گفته شده( بطورى كه گمان شده صفراء تنها آن است) و اخوينى در هدايه آن را« اصفر»( زردآب) ناميده است اين نوع صفراء باعث بروز بيمارى‏هاى صفراوى چون اسهال صفراوى، نمله، تب غب و عفونت پذيرى و زخم آورى مى‏باشد.

[5] از اين صفراى غير طبيعى، قى و بيمارى‏هاى صفراوى پديدار شود و اگر عفونت پذيرد، تب اينيالوس( تبى كه درون بدن بسوزد و بيرون سرد باشد) و اورام مزمن به وجود آيد و اگر با خون آميزد طاعون پديد آيد.( نقل با تصرف از هداية المتعلمين، ص 31)

سودا

سوداء، نيز به دو گونه، طبيعى و زايد غير طبيعى، تقسيم مى‏شود.

سوداى طبيعى، رسوب و ته نشين خون پسنديده و مزه آن بين شيرينى و گسى است.

هرگاه سوداء در كبد به وجود آيد به دو بخش توزيع مى‏شود: بخشى از سوداء با خون در بدن جريان مى‏يابد، و بخش ديگر آن به سوى طحال سرازير مى‏گردد.

بخش همراه خون به دو جهت، ضرورى و انتفاعى مى‏باشد. جنبه ضرورى، آميزش آن با خون به اندازه لازم، در جهت تغذيه تك تك اعضايى است كه در مزاج آن، وجود مقدارى از سوداى نيك ضرورت دارد، مانند: استخوان‏ها[1]. اما جنبه انتفاعى وجود سوداء، تقويت، استحكام بخشى و ايجاد تراكم در خون و جلوگيرى آن از تحليل مى‏باشد.

سودايى كه در طحال ذخيره شده، آن بخش از سودايى است كه خون از آن مستغنى مى‏باشد، و براى آن دو جنبه، ضرورى و انتفاعى، تصور مى‏شود. ضرورت آن يا به ملاحظه همه بدن- يعنى پاكسازى بدن از سوداى اضافى‏[1]– مى‏باشد، و يا به ملاحظه عضوى در بدن- يعنى تغذيه طحال- است. اما منفعت در ذخيره سازى سوداء، زمان ترشّح آن به سوى دهانه معده است، و اين منفعت به دو چيز تحقق مى‏يابد:

  1. تقويت، استحكام بخشى و زمخت گرداندن دهانه معده؛
  2. قلقلك در دهانه معده به واسطه ترشى سوداء[2] و برانگيختن حس گرسنگى و اشتهاى به غذا.

بدانيد كه صفرايى كه به زهره سرازير مى‏شود آن مقدار از صفراست كه خون از آن بى‏نياز مى‏باشد، و صفرايى كه از زهره فرومى‏ريزد، آن مقدارى از صفراست كه زهره از آن بى‏نياز مى‏باشد، همچنين سودايى كه به طحال مى‏ريزد آن چيزى است كه خون از آن بى‏نياز مى‏باشد و سودايى كه از طحال ترشح مى‏گردد، آن چيزى است كه طحال از آن بى‏نياز مى‏باشد.

همان گونه كه صفراى مرارى (در كيسه صفراء) نيروى دافعه را از پايين تحريك مى‏كند، سوداى طحالى (در طحال) نيز نيروى جاذبه را از بالا بيدار مى‏گرداند؛

…………..

[1] در صورت انتشار سوداء در بدن، بيمارى‏هاى سوداوى مانند يرقان سياه( سندى) به وجود مى‏آيد.

[2] سوداى ذخيره در طحال، نضج مى‏يابد و بر ترشى آن افزوده مى‏گردد.

………

[1] همچنين تغذيه غضروف‏ها و رباطٌّها.

سوداى غير طبيعى‏

سوداى غير طبيعى سودايى است كه به روش رسوب و ته نشين شدن خون، به دست نمى‏آيد، بلكه توليد آن به فرايند خاكستر شدن و سوختن است، چرا كه اجسام ترِ آميخته با عنصر زمينى به دو روش، عنصر زمينى از آن جدا مى‏گردد:

  1. از راه رسوب و ته نشين شدن‏[1] و اين گونه رسوب تنها از خلط خون حاصل مى‏شود (و ديگر اخلاط رسوب ندارند) و اين همان سوداى طبيعى است.
  2. از راه سوختن، بدين گونه كه بخش لطيف خلط گداخته گردد و بخش غليظ آن به جاى ماند، اين گونه رسوب از خون و ديگر اخلاط به دست مى‏آيد، و اين سوداى زايد است و (براى تمايز از سوداى طبيعى) به آن اطلاق مِرَّه سوداء مى‏شود.

گفتيم سوداى طبيعى تنها از راه رسوب و دُردى خون به دست مى‏آيد، زيرا خلط بلغم به دليل چسبندگى و لزوجت چيزى مانند دُردى‏[2] از آن ته نشين نمى‏گردد. خلط صفراء نيز به دليل لطافت و كمى عنصر زمينى در آن و حركت پيوسته آن‏[3] و حجم اندك آن در بدن، كه از خون متمايز باشد، چيز قابل توجهى از آن رسوب نمى‏كند، و هرگاه‏

اندكى صفراء از خون جدا شود، (ته نشين نمى‏گردد، بلكه) بى درنگ متعفن شده يا از بدن دفع مى‏گردد.[4]

و در صورت تعفن (توسط حرارت بيگانه)، بخش لطيف آن گداخته مى‏گردد و بخش كثيف آن تحت عنوان سوداى سوخته، به جا مى‏ماند نه سوداى رسوبى.

(در ادامه چگونگى به دست آمدن سوداى غير طبيعى مى‏گوييم) بخشى از سوداى زايد خاكستر صفراء و سوخته آن است و مزه‏اى تلخ دارد، تفاوت آن با صفرايى كه آن را صفراى سوخته ناميديم در آن است كه صفراى سوخته، در اثر امتزاج با همين خاكستر به وجود مى‏آيد، ولى اين همان خاكسترى است كه خودبه خود جدا شده و بخش لطيف آن گداخته شده است.

………………..

[1] رسوب عبارت است، از جدا شدن 

آب كدر.

[2] در نسخه‏اى كالدهن دارد، يعنى مانند روغن كه داراى دردى و رسوب نمى‏باشد، بعضى از شارحان مى‏گويند به جز روغن زيتون.

[3] صفراء، به لحاظ حرارت زياد، پيوسته در جنبش و حركت است و جسم سائل در حال حركت، چيزى از آن رسوب نمى‏كند، لذا نياز به سكون دارد.( تلخيص از شرح آملى، ص 135)

[4] در صورت درنگ، طبيعت آن را به سرعت به كيسه صفراء انتقال مى‏دهد.

مزاج شناسی و شناخت کامل اخلاط و غلبه آنها
کواکب و مثلثه های فلکی و تاثیر مستقیم اونها بر غلبه اخلاط در بدن انسان
توسط: حکیم رضی
مزاج شناسی و شناخت کامل اخلاط و غلبه آنها
کدام یک از کواکب مونث و کدامیک مذکر هستند و کوکب خنثی در بین کواکب چیست؟
توسط: حکیم رضی

شناخت اخلاط اربعه و حالات و علامات غلبه این اخلاط و دستورات کامل پرهیزات و آنچه میبایست مصرف گردد از برای درمان این غلبه ها در بدن انسان