02166561928

مزاج شناسی علم شناخت ریشه موجودات در آفرینش

مزاج شناسی علم شناخت ریشه موجودات در آفرینش

در این مقاله تحت عنوان موضوع مزاج شناسی ابتدا به بررسی نوع مواجهه طب کهن و پزشکی نوین با ادراک و فهم طبیعت و استفاده از آن برای توان تشخیصی امراض میپردازیم . حتما شما در خیلی جاها درباره مزاجشناسی و تعریفات و غیره و غیره اش شنیده اید و غالبا هم همه آنها در یک قالب و بسته بندی بوده اند و مفاهیمی را به شما ارائه داده اند .بنظر ما بحث بر آنچه بسیار تکرار شده دیگر کافی است ماهم میدانیم که شما بدنبال مباحثی تازه و شناختی منحصر بفرد و از دریجه دیدگاهی تازه هستید و این حق شماست و ما سعی بر این داریم تا این خواست تان را بر آورده نمائیم .آیا تا کنون درباره اینکه سردی و گرمی چه هستند بسیار شنیده اید اما آیا درباره اینکه در چه زمان و چگونه برای اول بار در عالم این کیفیت ها بوجود آمدند ؟ آیا میدانید خورشید و حرارت و زمین و برودت به چه صورت شکل پذیرفتند و چگونه بعد از ایجاد چهار عنصر و پس از آن چهار مایع در ابتدای خلقت شروع به حرکت در خلقت و ایجاد انواع موجودات کردند ؟! با ما در این مقاله خیلی بیشتر از این موارد خواهید آموخت و در باره مزاجشناسی آنچنان ادراک میکنید که در هیچ جای دیگر به این طریق برایتان میسر نیست .

Recent Posts
دسته‌ها

مزاج شناسی و بررسی تاریخی از آن

 مزاج شناسی و کیفیات نیاز به بررسی نوع ایجاد موجودات خواهد داشت که باهم به بررسی آن خواهیم پرداخت 

ز زمانهاى قديم؛ دانشمندان به تجربه دريافته بودند كه موجودات عالم از مواد مختلفى ساخته شده ‏اند كه با يكديگر آميخته گرديده و مى ‏توان اين مواد را از هم جدا كرد؛ قدما ارتباط بين عوامل موجود در طبيعت را با بررسى و تحقيق و مخصوصا با مشاهدات دقيق خود دريافته بودند؛ مثلا همين ارتباط بين زمين شوره ‏زار و پيدا نشدن عفونت‏ها و جنبندگان زيانكار در اطراف آن زمين يك نمونه كوچك آنست؛ به اين جهت دانشمندان اروپا بقراط پزشك معروف يونان قديم را-grand obser vateur لقب داده ‏اند، زيرا در اين قسمت بسيار دقيق و استاد بوده است
مثلا مى ‏دانستند كه آب شور درياها و آب گل ‏آلود رودخانه ‏ها در هنگام بارندگى، و آب زلال چشمه‏ ها و آبهاى معدنى همه داراى يك ماده مشترك بنام «آب» هستند و آن را بوسيله عمل تقطير جدا كرده بنام آب خالص ناميدند و ملاحظه كردند كه اين آب مقطر خالص، چه از آب شور درياها گرفته شده باشد، و چه از آب گل ‏آلود رودخانه ‏ها، همواره داراى صفات و خواص ثابتى بوده و بعبارت ديگر همه آب‏هاى مقطر شبيه به يكديگرند. بنابراين اختلافى كه در آبهاى گوناگون موجود
در طبيعت ديده مى ‏شود، بواسطه اختلاف در نوع و مقدار املاح و مواد خاكى است كه در آنها وجود داشته و پس از عمل تقطير در ته قرع باقى مى‏ ماند.
جدا كردن اجسام از يكديگر فقط بوسيله عمل تقطير انجام نگرفته، بلكه دانشمندان قديم بوسيله يك سلسله اعمال فيزيكى، مكانيكى و شيميائى موفق شدند عده زيادى از مواد را بحالت خلوص بدست آورند، مثلا از راه حل كردن مواد در آب و تبلور تدريجى چنانكه امروزه نيز معمول او بنام‏Cristallisation fractionnee موسوم است ، و روش‏هائى كه امروزه در دنيا براى انجام اين امور بكار مى‏رود با جزئى اختلاف همانست كه در قديم معمول بوده است. در نتيجه اين عمليات و تجربيات مختلف، قدما بخوبى پى بردند كه انواع مختلفه اجسام موجود در طبيعت، با وجود اختلافات ظاهرى گوناگون كه با هزاران شكل در دسترس بشر قرار گرفته است، در حقيقت از يك عده مواد ساده ‏ترى ساخته شده، و از اختلاط و امتزاج اين مواد با يكديگر تمامى كائنات بوجود آمده است؛ و همين دقت و موشكافى آنها را بتفكر درباره ساده ‏ترين موادى كه بعنوان مايه ‏هاى اصلى‏ در ساختمان كليه اجسام بكار رفته است انداخت.
از چند قرن قبل از ميلاد مسيح مردمان متفكرى در يونان پيدا شدند كه درباره اين مطلب كه ماده چگونه ساخته شده، و اجسام از چه عنصرى بوجود آمده‏ اند به بحث و تحقيق مشغول بوده ‏اند؛ و چنين بنظر مى ‏رسد كه در آن زمانها اهل نظر چون ديده ‏اند بسيارى از چيزها بيكديگر متبدل مى ‏گردند؛ و اختلافهائى كه در جهان مشاهده مى‏ شود غالبا صورى است، پى برده ‏اند باينكه شماره اشياء حقيقى بسى كمتر از آنست كه در بادى امر بنظر مى‏رسد، و شايد حقيقت واحدى باشد كه اشياء روزگار و احوال آنها تبدلات و تجليات او باشند.
از قرن ششم پيش از ميلاد در يونان كسانى نام برده مى‏ شوند كه در جستجوى اين وجود اصيل بوده و معتقد بودند كه دنيا از يك ماده اوليه و بقول خودشان از يك مادة المواد «1» تشكيل شده است كه نمودهاى گوناگون او عالم كون و فساد و تغيرات را پديدار مى‏ سازد؛ و درباره آن رأيها و فرضها اظهار داشته ‏اند كه هريك بجاى خود شايان دقت و شامل پاره ‏اى از حقيقت است.
فرضيه وحدت ماده در تاريخ علم اهميت شايانى داشته و امروزه نيز با اطلاعاتى كه درباره ساختمان داخلى آتم در دست است صحت اين فرضيه بيش از هر موقع ديگر مورد تأييد مى ‏باشد زيرا چنانكه مى ‏دانيم كليه اجسام از اجتماع اتم‏ها تشكيل شده و هر اتم از دو قسمت مختلف بوجود آمده است: قسمت مركزى كه بنام هسته خوانده مى‏شود و شامل اجزائى باسم پرتون و نوترون است، و قسمت محيطى كه شامل الكترونها مى ‏باشد. الكترونها دور هسته در مدار تقريبا معينى مى‏ چرخند. ساده ‏ترين اتمها اتم ئيدرژن است كه تنها از يك پرتون و يك الكترون تشكيل يافته است، و در اجسام ديگر بتدريج عده پرتونها و الكترونها زياد مى‏شود؛ به ‏طورى‏كه مى‏توانيم فرض كنيم كه هريك از عناصر از اجتماع عده ‏اى اتم ئيدروژن ساخته شده است.
پروت(Prout) در اوايل قرن نوزدهم بدون اينكه از تشكيلات داخلى اتم مطلع باشد همين فرضيه را اظهار داشته و آتم ئيدرژن را مايه اصلى كليه موجودات مى‏دانست؛ زيرا در آن زمان دانشمندان جرم آتمى عناصر مختلف را بدست آورده و آن را مضرب كاملى از جرم اتمى ئيدرژن يافته بودند و اكتشافات ديگرى نيز بعمل آمد كه فرضيه وحدت ماده(Unite de la matiere) را تأييد و تصديق كرد.
نخستين دانشمندى كه قائل به وحدت ماده شد طالس ملطى(Thales de Milet) است كه در سال 624 قبل از ميلاد متولد و در 545 قبل از ميلاد بدرود زندگى گفته، و اين دانشمند آب را مادة المواد و مايه حقيقى موجودات مى ‏دانسته و دليل او بر اين عقيده اين بوده است كه هركس بدون زحمت اقسام سه‏ گانه جامد و مايع و بخار آن را مى‏ بيند، و هركس مى‏ داند بخارى كه از ديگ برميخيزد همان آب ديگ است كه بتدريج با جوشيدن كم مى ‏شود و به اين صورت بخار درمى ‏آيد، و برف و يخى كه در كوهساران است چون بجاهاى گرم برده شود مبدل به آب مى‏ گردد، و يافتن پيوند ميان ابر و مه و شبنم و باران و تگرگ با آب رودخانه ‏ها و درياها كار دشوارى نيست.
آب در همه جا به يكى از اين سه شكل ديده مى‏شود؛ آيا اگر چنان تصور شود كه اين آب ممكن است به اشكال ديگرى نيز درآيد مبالغه و بى ‏احتياطى شده است؟ بعلاوه واضح است كه زندگى بدون وجود آب امكان ندارد و هرجا كه آب پيدا شود زندگى به بهترين و وسيع‏ترين شكل خودنمائى مى ‏كند.
______________________________
(1)-Materia prima

اقوامى كه در نواحى مرطوب زندگى مى ‏كنند چندان بضرورت وجود آب براى زندگى متوجه نمى‏ شوند، ولى در طول سواحل مديترانه كه همه چيز در تابستان خشك مى ‏شود و مردم كمابيش بوضع صحرائى يا نيمه صحرائى آب‏ وهوا آگاهى دارند با نخستين باران رحمتى كه مى ‏بارد حالتى پيش مى ‏آيد كه همچون رستاخيز طبيعت است و منظره ‏اى فراهم مى‏شود كه همه به آن بچشم احترام مى ‏نگرند و آن را فراموش نمى‏ كنند. طالس پس از مشاهده تمام واقعيت‏هائى كه ذكر شد چنان نتيجه گرفت كه اگر بنا باشد ماده ‏اى اصلى در ساختن جهان بكار رفته باشد آب حياتبخش كه در همه جا هست شايسته ‏ترين عنصرى است كه بايد براى چنين منظورى بكار رفته باشد «1»
دليل ديگرى نيز براى اينكه آب را مايه اصلى تمام موجودات مى ‏دانستند در كتاب‏هاى قديم ذكر شده است و آن اينكه مى‏گفتند عنصر بايد بتواند قبول شكل و خلقت كند تا از او چيزى ساخته شود و هرچه براى قبول شكل و خلقت آماده ‏تر باشد به عنصر بودن سزاوارتر است، و آب بيش از تمام اجسام اين خاصيت را دارا مى‏باشد «2»
در فرضيه طالس كه مايه اصلى همه مواد را آب مى ‏دانست نقاط ضعف آشكارى وجود دارد، و مهمتر از همه اينكه چگونه مى ‏توان تبديل آب را بخاك و چوب و آهن و نظاير آنها درك كرد؟
انكسيمندروس‏Anaximandros (545- 610 قبل از ميلاد) اين اشكال را با يك عمل تجريدى از ميان برداشت.
او انديشه طالس را درباره وحدت مايه جهان رها نكرد، منتهى بجاى اينكه ماده ملموسى چون آب را خمير مايه و ماده نخستين جهان بداند، ماده غير ملموسى را بجاى آب گذاشت و آن را(Apeiron) ناميد؛ ولى اين عقيده با ذوق و سليقه بسيارى از دانشمندان سازگار نبود؛ و به همين جهت انكسيمنس‏Anaximenes (وفات در 528 قبل از ميلاد) كوشيد تا دوباره عنصرى مادى را جانشين اپيرون انكسيمندروس كند. بعقيده وى آب ازآن‏جهت مناسب نبود كه بسيار ملموس و بسيار محدود و معين است؛ آيا درباره باد كه در همه چيز نفوذ مى‏ كند چه بايد گفت؟
هوا(Pneuma) باندازه كافى محسوس و ملموس است (آيا همه كس وزش باد را احساس نمى‏كند؟) و با وجود اين چنان است كه به آسانى ممكن است بصورتى درآيد كه غير ملموس باشد.
هوا خاصيت حياتى دارد، زيرا انسان و جانداران نمى‏توانند بى ‏آن زندگى كنند، مگر نفس چيزى جز هوا است؟ و از طرف ديگر هوا اين خاصيت را دارد كه ممكن است بطور نامحدود فشرده شود يا بطور نامحدود انبساط پيدا كند. هوا باندازه كافى حالت مادى دارد، ولى بآن متمايل است كه غير مادى حتى روحانى شود؛ پس هوا ماده اصلى جهان است كه در نتيجه تكاثف و غليظ شدن يا انبساط و رقيق شدن به هر صورت مى ‏تواند درآيد «3».
دانشمندان ديگرى پيدا شدند كه خاك را مايه اصلى موجودات دانستند، و سبب اعتقادشان اين بود كه ديدند بيشتر كائنات طبيعى بر زمين استقرار دارند و بطبع بسوى مكان زمين متحركند، پس به اين جهت حكم كردند كه خاك جوهر همه كائنات و عنصر آنها است‏ «4»

 

بررسی ریشه های تاریخی مزاج شناسی و طب کهن

كلمه طب سنتى ما، متعصبانه و بى‏ منطق نيست، زيرا على‏رغم اينكه غالبا موضوع طبائع اربعه و اخلاط و امزجه را مربوط به طب يونانى مى ‏پندارند، ريشه اين نظريات مربوط به طب ايرانى است چنانكه سيريل الگود نويسنده كتاب تاريخ پزشكى ايران و سرزمين‏هاى خلافت شرقى على‏رغم برخى نظراتى كه غالبا نويسندگان غربى در برخورد با ملل شرقى ابراز مى‏ نمايند و مايل به اعتراف به دانش شرقيان و استضائه غربيان از آن نيستند به اين مهم اشاره مى‏كند كه: «خيلى بعيد بنظر مى ‏رسد كه يونانيان در طى دو قرن روشى را كه اكنون به نام روش بقراط معروف است خود به خود پديد آورده باشند. به علاوه در آثار و كلمات بقراط نشانه‏ هاى تازگى كاملا آشكار است و هيچ‏گونه اثر تحول تدريجى در آن ديده نمى‏شود
حتى خود يونانى‏ ها هم فرضيه طبائع چهارگانه خود را يك فرضيه بيگانه مى‏ شناختند و به رسم آن زمان آن را ايرانى مى ‏ناميدند كه البته مقصودشان فقط معرفى بيگانه بودن آن بود.» اين چند جمله را كه از صفحات 36 و 37 كتاب سيريل الگود ترجمه دكتر باهر فرقانى انتشارات اميركبير- 1371 نقل كرديم بيانگر نكته‏ هاى قابل توجهى است اگرچه در دو جمله آخر متأسفانه سيريل الكود كوشيده است با ذكر جمله «البته مقصودشان فقط معرفى بيگانه بودن آن بود» نقش دانش و فرهنگ ايرانى را در اين زمينه بگونه‏ اى انكار نمايد
تاريخ طب در كشور ما به سه دوره مجزا تقسيم م ى‏شود: دوران هخامنشى، ساسانيان و دوران پس از اسلام كه هريك ويژگى‏هاى خاص خود را دارند. اما به علت اهميت ويژه اى كه اسلام در پى سرايش نخستين نغمه‏ هاى وحى با واژه قلم (سمبل دانش و فرزانگى) در مورد علم و بخصوص طبابت قائل شده است، دوران سوم درخشنده ‏ترين ادوار طب ايران بوده است.
پزشكان بزرگ اسلامى چون شيخ الرئيس بو على سينا و رازى كه شاگردان و پيروان بقراط و جالينوس بوده ‏اند، با دقت و تفحص در آثار استادان خود نظرات آنان را ضمن يادگيرى مورد نقد و بررسى نيز قرار داده اند.
آثارى كه در اثر زحمات فراوان آن استادان عزيز نسل به نسل آموخته شده و با پيشرفت علم و تجارب روزافزون نسل‏هاى بعدى به مرور تكميل‏تر گرديده است. نوبت به آموختن ما رسيده و ما نيز بر حسب وظيفه انسانى و شرعى آموخته‏ ها را همراه با تجربيات اجتماعى و فردى خويش مى‏بايستى به ديگران بياموزيم. (قبل از اينكه همه دانسته ‏ها را به همراه خود به زير خاك مدفون سازيم.)
درمان بيماريها با گياهان و خوراكى ‏هاى گياهى لازم است به توضيحات زير كاملا توجه فرماييد.
داروهايى كه به بافت مورد نظر مى‏رسد بايد از نظر شكل فضايى، بارهاى الكتريكى، اندازه و شكل اتمى خصوصياتى داشته باشند كه با نوع خاصى از مولكول‏هاى سلول‏هاى هدف كه كارگزار وظيفه ‏اى از وظايف سلولى است، واكنش انجام دهد و در اثر اين واكنش‏ها اعمال سلولهاى بافت هدف دستخوش تغيير مفيد درمانى گردد. هرگاه چنين برخوردى با مولكول‏هاى خاص در كار نباشد اثر دارويى هم در كار نخواهد بود.
هر اندازه دارو و مولكول گيرنده هماهنگى بيشترى از نظر شكل، بارهاى الكتريكى و غيره داشته باشند واكنش حاصل از آنها انحصارى‏ تر و اختصاصى ‏تر خواهد بود. در حقيقت گيرنده شبيه قفل و دارو شبيه كليد است. هرچه برجستگى‏ ها و فرورفتگى ‏هاى قفل و كليد هماهنگى بيشترى داشته باشند آن قفل و كليد اختصاصى ‏تر خواهند بود به ‏طورى كه كمتر كليد ديگرى اين قفل را باز مى‏ كند.
داروها علاوه بر گيرنده يا گيرنده‏ هاى اختصاصى خود با برخى مولكول‏هاى ديگر بدن نيز واكنش‏هايى دارند كه اين واكنش‏ها به عنوان آثار جانبى يا سمى دارو ظاهر مى‏شود. در اين حالت دارو كليد اختصاصى نيست و برخى قفل‏هاى ديگر را هم باز مى‏كند كه‏
باعث واكنش‏هاى مختلف در بدن مى‏شود. اثر دارو، بر روى گيرنده آن ممكن است موقتى و منحصر به زمان جفت شدن دارو و گيرنده باشد و به محض جدا شدن دارو از گيرنده، اثر آن هم منتفى گردد، اما در بعضى از موارد، تا مدتى بعد از جدايى هم، هنوز اثر آن ادامه مى‏ يابد؛ زيرا مولكول‏هاى عامل بدون حضور دارو به عمل خود ادامه مى‏دهند.
نكته قابل توجه اينكه سرعت حركات معده و روده در افراد يكسان نيست و قدرت جذب هركس متفاوت است. همچنين تعداد گيرنده‏ هاى دارويى در افراد به يك ميزان نيست و از همه اين‏ها گذشته هر فرد وضعيت ژنتيكى خاص خود را دارد.
بعضى افراد عيب‏هاى ژنى دارند كه نمى ‏توانند يك داروى خاص را متابوليزه كنند؛ در نتيجه گرفتار عوارض نامطلوب آن دارو مى‏شوند. تعيين مقدار مصرف داروها، بايد تابع غلظت آن دارو و دريافت هدف باشد (معيارهاى فارماكوكينيك)، به ‏طورى كه نه كمى غلظت دارو موجب بى‏اثرى و نه زيادى آن موجب مسموميت گردد. همچنين پزشك و بيمار (در مواقع مصرف دارو) بايد بدانند كه با يك موجود پر رمز و راز سروكار دارند و توجه داشته باشند كه هر دارويى چه كارهايى در درون بدن انجام مى‏دهد و به ويژگى‏ هاى فردى (سن، چاقى يا لاغرى، سرشت فكرى، اخلاقى و شخصيتى، سوابق فردى و خانوادگى، چگونگى سلامتى اندام‏ها) و ارگان‏هاى درگير بيمار (تداخل داروها، نحوه زندگى، نوع تغذيه، محيط زندگى، فعاليت‏هاى اجتماعى، اعتقادات، مصرف داروها به ‏طور مستمر، حالت‏هاى خاص هر فرد، سبك زندگى، مقدار مسموميت دارو و طبع) نيز توجه كنند.در زمان حاضر عده ‏اى از بيماران در بدر بدنبال قرص‏ها و شربتها و آمپولهاى گرانقيمت مى‏ گردند و حال آنكه بسيارى از اين بيماران با داروهاى سنّتى و بدون عوارض جنسى و در كوتاهترين مدّت قابل مداوا مى‏باشند.

برخی علم مزاج شناسی را با خرافات اشتباه میگیرند!!


اما متأسفانه دانشجوى رشته پزشكى ما وقتى تحصيلات خود را به پايان مى‏رساند درباره تكنولوژى و بيماريهاى جهان غرب بيشتر اطلاع دارد تا درباره سيستم‏ها و شرايط بهداشتى و درمانى كشور خود و جاى بسى تأسف است، عدّه اى از پزشكان امروزى اين باور را دارند كه طب سنتى طبى است غير بهداشتى و غير معقول و
آن را با خرافات و جادوگرى مرتبط مى‏دانند در صورتى كه اگر در معالجات خود شيوه ‏هاى مختلف طب سنتى را نيز در نظر داشته باشند و از خواص گياهان داروئى و ساير ادويه سنّتى و روشهاى درمانى سنتى غافل نباشند. همچنين در عمل ارتوپدى شيوه شكسته‏ بندى‏هاى سنتى را مورد توجه قرار دهند و در رشته زنان و مامائى از شيوه‏ هاى مامائى سنتى نيز آگاهى داشته باشند در مداواى بيماران خود موّفق ‏تر خواهند بود.

سير تكاملى دانش پزشكى نشان مى‏دهد كه طب امروز رساله طب قديم ايران و يونان مى‏باشد، و به‏ طورى‏كه در تواريخ مسطور است از قرن نوزدهم تا قرن شانزدهم ميلادى ترجمه كتاب قانون ابن سينا در دانشكده‏ هاى پزشكى اروپا تدريس میشده و حتى پس از اختراع صنعت چاپ متجاوز از سى مرتبه ترجمه كتاب قانون را به زبانهاى اروپائى بطبع رسانده ‏اند «1». ولى دانشمندان اروپا از قرن شانزدهم و هفدهم ميلادى ببعد بموازات پيشرفت علوم تغييراتى نيز در اصول و موازين طب قديم داده و در قرنهاى بعد نيز شاخه‏ هاى تازه‏اى بر آن افزودند؛ به‏ طورى‏كه اگر طب امروز را با طب ابن سينا مقايسه كنيم، يك سلسله اختلافات اساسى و تغييرات فاحشى در آن خواهيم ديد؛ بااين‏حال قسمت‏هاى اصلى و استخوان- بندى طب جديد همانست كه قدما بنيان‏گذارى كرده ‏اند. اما عامه مردم بخصوص دانش ‏پژوهان چنين تصور مى‏ كنند كه معلومات دانشمندان قديم درباره كليه علوم و فنون و از جمله علم طب بى‏ ارزش و اعتبار بوده و پايه و مايه صحيحى نداشته و آنچه امروزه در جهان علم وجود دارد ساخته و پرداخته دانشمندان اروپا مى ‏باشد كه از زمان رنسانس (تجديد حيات علم و ادب در اروپا) و مخصوصا قرن هفدهم بعد طرح‏ريزى شده است. منشأ اين اشتباه از اينجا است كه تقريبا در تمام كتابهاى علمى جديد مى‏بينيم هر مبحثى را كه شرح داده اند، در تاريخچه آن بنويسند قدما از اين قسمت بى‏ اطلاع بوده و براى نخستين ‏بار فلان دانشمند اروپائى در قرن هفدهم يا قرنهاى بعد آن را كشف كرده است. جرج سارتن استاد تاريخ علوم در دانشگاه هاروارد كه يكى از اجله دانشمندان جهان است در كتاب «سرگذشت علم» چندين بار صريحا اعتراف مى‏كند كه دانشمندان اروپا نسبت به‏
______________________________
(1)- كتاب (سير حكمت در اروپا) تأليف مرحوم فروغى صفحه 65

قدما حق‏كشى كرده و تحقيقات علمى آنان را روى علل و جهاتى ناديده گرفته ‏اند.
از جمله مى‏نويسد «1» «تمام تواريخ عمومى جهد بليغ كرده ‏اند كه كارهاى علمى اروپائيان را جلوه‏ گر سازند. اين كار بمنظور خاص انجام شده و در آن هر چيز حول محور ترقى و پيشرفت اروپا دور مى‏زند. البته اين نظر بكلى غلط است و اگر تجارب گرانبهاى مشرق زمين در سطح تجربيات غربيان قرار نگيرد تاريخ نوع بشر ناقص خواهد بود».- براى اينكه معلوم شود تا چه اندازه دانشمندان قديم در پى ‏ريزى و بنيان‏گذارى علوم كنونى از جمله دانش پزشكى سهم دارند، و ضمنا درجه موشكافى و دقت و وسعت معلومات آنان معلوم گردد بذكر يك نمونه كوچك از معلومات طبى قديم كه مربوط به هپاتيت‏ها يا اورام كبد است پرداخته و خوانندگان با مطالعه كتاب «ذخيره خوارزمشاهى» صدها بلكه هزارها نظير اين نمونه را ملاحظه خواهند نمود.
مى‏دانيم كه كبد يكى از مهمترين اعضاء بدن بوده و اختلالات آن موجب بسيارى از بيماريها مى‏شود، به اين جهت تشخيص دقيق امراض كبد از نظر بيمارى ‏شناسى در درجه اول اهميت قرار گرفته است. و اتفاقا تشخيص هپاتيت يا ورم كبد كه ما بعنوان نمونه آن را ذكر مى‏كنيم غالبا بسيار مشكل مى‏باشد. پاستور والرى رادو در صفحه 638 جلد اول كتاب «پاتولوژى مديكال» مى‏نويسد:
«اشكال مختلفه آن. مخصوصا شكل تحت حاد از نظر منظره بالينى گول زننده است و باعث اشتباه در تشخيص مى‏شود»
مونگور(Mongour) در كتاب «بيماريهاى كبد» در اين‏باره مى‏ نويسد:
«تشخيص خيلى مشكل است».
در «دائرة المعارف پزشكى» نيز مى‏نويسد:
«حتى بسيارى از اطباى مجرب ممكن است اشتباه كنند».
علت اشكال در تشخيص اورام كبد اينست كه مرض در كبد ولى علائم آن‏ بيشتر اوقات در سينه و ريه است. مريض شكايت از دردى در ناحيه ترقوه(Clavicule) يا كتف(Omoplate) يا پشت (در قسمت راست و پائين سينه) مى‏كند و سرفه‏ هاى مكرر خشك و تنگ‏ی نفس دارد، و بقول پاستور والرى را دو طبيب را باشتباه مى ‏اندازد و توجه او را بطرف يك بيمارى پرده جنب و ريه جلب مى‏كند.
______________________________
(1)- كتاب (سرگذشت علم) تأليف جرج سارتن ترجمه احمد بيرشك صفحه 74

 

پزشك براى تشخيص مرض به معاينه سينه و ريه مى‏پردازد و غالبا در قاعده ريه راست وجودSubmatite و بعضى رالهاى‏Crepitant را تشخيص مى‏دهد؛ به اين جهت تصور مى‏كند بيمار مبتلا به يك بيمارى ريه و پرده جنب است، درحالى‏كه چنين نيست و هپاتيت يا ورم كبد در كار مى‏باشد كه اغلب با پرى هپاتيت توأم بوده و بواسطه مجاورت صفاق(Peritoine) با پرده جنب(Plevre) چنين علائم و عوارضى را ايجاد كرده و دردى كه بطور رفلكس در سينه پيدا شده، علائم التهاب كبد را تحت الشعاع قرار داده است.
اينها خلاصه مطالبى است كه در كتابهاى امروز نوشته شده و نشان مى ‏دهد كه پزشكان معروف اروپا اعتراف به مشكل بودن تشخيص اين مرض دارند و غالبا هپاتيت را با بيماريهاى پرده جنب و ريه اشتباه مى‏ كنند.
اكنون گوئيم طبق آثارى كه از پزشكان قديم ايران باقى مانده است، اطباى قديم، اين بيمارى را بخوبى تشخيص مى‏داده ‏اند.
رازى در كتاب (حاوى كبير) «1» مشاهدات بالينى خود را درباره يك بيمار مبتلا به هپاتيت شرح مى‏دهد كه با توجه به مشكل بودن تشخيص مرض حقيقتا اعجاب آور است، و ما ذيلا بترجمه عبارات آن مى ‏پردازيم. رازى مى‏ نويسد:
«به عيادت بيمارى رفتم و نخست براز او را در طشت ديدم كه شبيه به آبى بود كه گوشت خام در آن شسته شده باشد، و اين علامت كاملا مشخصى است براى اختلالات كبدى؛ سپس بدون اينكه از اين تشخيص خود چيزى بروز دهم در بالين بيمار حاضر شده و نبض او را گرفتم تا معلوم نمايم آيا ورمى در كبد هست يا فقط اختلال در اعمال اين عضو وجود دارد. در امتحان نبض علائمى از وجود ورم در كبد یافتم.
______________________________
(1)- حاوى كبير، چاپ هند، جلد 7، صفحه 131

 

اطمينان پيدا كردم كه بيمار مبتلا به ورم كبد است. آنگاه دستم را روى دنده ‏هاى پشت طرف راست، جائى كه موضع كبد است گذاشته گفتم اينجا درد مى‏كند؛ بيمار به آن اقرار كرد. سپس باو گفتم تو سرفه مى‏كنى سرفه‏ هاى كوچك خشك و بيمار بلافاصله تصديق كرد، و اتفاقا در همان موقع شروع كرد به همان گونه سرفه كردن و باو گفتم اگر تنفس عميق بكنى دردى را كه در پهلو حس مى‏كنى شديدتر مى‏شود، و همچنين حس سنگينى در طرف راست زير دنده‏ ها مى‏نمائى، و مى‏خواستم باو بگويم كه درد بناحيه ترقوه مى ‏رسد، زيرا مى‏دانستم كه وقتى ورم كبد شديد باشد دردى در ناحيه ترقوه ظاهر مى‏شود، اما يقين نداشتم كه در اين بيمار چنين حالى پيدا شده باشد، پس به احتمال اينكه شايد چنين دردى عارض او نشده است گفتم ممكن است درد در آنجا پيدا شود و احساس نمائى كه ترقوه بطرف پائين كشيده مى‏شود. بيمار جواب داد اين درد نيز بمن عارض شده است. در اين موقع چشم خود را برگردانده و در طاقچه اطاق ظرف كوچكى كه در آن گل زوفا مخلوط با آب عسل بود ديدم و از مشاهده آن پى بردم كه بيمار كه اتفاقا خودش نيز طبيب بود تصور كرده است ذات الجنب دارد، پس باو گفتم مبتلا به ورم كبد هستى ولى با علائم موجود تشخيص ذات الجنب داده‏ اى».
به ‏طورى‏كه در اين شرح ‏حال مشاهده مى‏شود، رازى بدون اينكه حتى سؤالى از بيمار بنمايد فقط با مشاهده مدفوع و گرفتن نبض بيمار تشخيص ورم كبد را داده و تمام علائم اصلى بيمارى از قبيل درد پشت، سرفه‏ هاى مكرر خشك، تنگ‏ی نفس و درد ناحيه ترقوه و احساس سنگينى ناحيه كبد را يكى‏ي كى شمرده و بيمار، به مبتلا بودن آنها اقرار كرده است، و اين هنر رازى را در تشخيص سريع و صحيح مرض جز باعجاز به چيز ديگرى نمى‏توان شبيه دانست.
از طرف ديگر، با يك بررسى دقيق معلوم خواهد شد كه آنچه بعنوان علائم اصلى و مهم در كتابهاى پزشكى امروز براى هپاتيت حاد ذكر كرده ‏اند، عينا در كتب طبى قدما نيز ديده مى‏شود، و شكى نيست كه كشف اين علائم نتيجه بررسى‏ها
و مشاهدات بالينى دقيق آنهاست كه طى نسل‏هاى متوالى در كتب پزشكى نقل گرديده است، مثلا چهار علامت بزرگ كه ذيلا ذكر مى‏شود:
1- در كتابهاى جديد درد ناحيه كبد را يكى از علائم خاص اين بيمارى مى ‏شمارند و مى‏نويسند اين درد با درد ناحيه كتف و دنده ‏هاى پشت همراه است. در كتاب قانون هم عين اين مطلب را بعبارت زير شرح داده است:
و قد يشارك اضلاع الخلف اوجاع الكبد. و در جاى ديگر مى‏نويسد:
و مشاركة الترقوة فى وجع الكبد.
اهميت اين تشخيص هنگامى معلوم مى ‏شود كه مى‏بينيم متخصصين فن در كتابهاى جديد مى‏ نويسند، اين دردهاى پشت و شانه غالبا پزشك را باشتباه انداخته و آن را بحساب ورم مفصل شانه و كتف مى‏ آورد نه بحساب هپاتيت؛ بنابراين با توجه بمشكل بودن تشخيص مرض، به حدت نظر و دقت پزشكان قديم در مشاهدات بالينى پى مى‏بريم.
2- در كتابهاى امروز مى‏نويسند: اين درد در هنگام تنفس عميق شدت پيدا مى ‏كند:
( Exasperee par les grandes inspirations )
و رازى نيز در كتاب حاوى اين مطلب را ضمن محاوره با بيمار چنين مى‏نويسد:
(و قلت له انك اذا تنفست تنفسا له فضل عظيم احسست الوجع الذى بك يزيده)
يعنى: (و گفتم باو اگر تنفس عميق بكنى، دردى را كه احساس مى‏نمائى زيادتر مى‏شود).
3- در كتب جديد مى‏نويسند: بيمار حس سنگينى در زير دنده ‏هاى راست مى‏كند:
( Sentiment de pesenteur dans l’hypocondre droit )
در كتاب قانون نيز مى‏نويسد: وجد الثقل هناك يعنى حس سنگينى در آنجا (مقصود موضع كبد است) پيدا مى‏شود؛ و رازى نيز مى‏نويسد:
(و انك تحس ايضا بثقل معلق من جانبك الايمن فى ما دون الشراسيف) يعنى:
(و همچنين حس سنگينى در طرف راست زير دنده‏ها مى‏كنى).
4- در كتابهاى امروز مى‏نويسند: ورم كبد همراه با ضيق النفس و سرفه‏هاى خشك مكرر مى‏باشد:
( Elle s’accompagne de dyspnee et d’un toux seche, frequente, parfois
quinteuse. )
و در كتاب قانون مى‏نويسد: (وحدت سعال يابس و ضيق نفس) يعنى:
(سرفه خشك و ضيق النفس شدت پيدا مى‏كند).
با ذكر اين نمونه كوچك بدو نكته جالب توجه مى‏كنيم:
1- قدما با وجود اينكه فاقد هرگونه وسائلى كه در حال حاضر براى تشخيص بيماريها بكار مى‏رود، از قبيل امتحانات لابراتوارى و راديولوژى و بيوپسى و غيره بوده، و تشخيص مرض را فقط بوسيله مشاهدات بالينى بيمار و معاينه زبان و رنگ چهره و امتحان نبض و مشاهده بول و مدفوع انجام مى‏داده ‏اند، معهذا مى‏بينيم كه تشخيص آنها بسيار دقيق و صحيح بوده است، و متأسفانه امروزه به نسبتى كه پيشرفت تدريجى علوم استفاده از وسائل و آزمايشهاى پاراكلينيك (امتحانات لابوراتوارى، راديولژيكى، بيوپسى و غيره) را در اختيار ما گذاشته، درست به همان نسبت، ما را از دقت در علائمى كه مستقيما مى‏توانيم با حواس پنج‏گانه خود از بيمار درك كنيم بازداشته است. البته منكر نيستيم كه وسائل پاراكلينيك در بسيارى از موارد كمكهاى شايانى بما مى‏كند؛ ولى آنچه غير قابل بحث است اينست كه در حال حاضر ملاحظه ورقه آزمايشهاى لابراتوارى و راديولوژى و غيره كم ‏وبيش جانشين مغز متفكر ما براى تشخيص بيماريها شده و قهرا در ميان اين‏ همه وسائل مصنوعى، فعاليت فكرى ما براى تشخيص بيماريها كم‏ وبيش خمود مانده است. اخيرا اين وضعيت عكس العملى در محافل پزشكى اروپا و امريكا ايجاد كرده، و محققين عاليمقام پزشكى را بر آن داشته است كه توجه پزشكان دنيا را به معاينات دقيق بالينى و مشاهداتى كه مستقيما روى بيماران صورت امى‏گيرد جلب نمايد.

اصول و مبانی دقیق در طب قدیم


2- طب قديم ايران داراى اصول و مبانى دقيقى بوده است، و پزشكان كنونى بايد بدانند كه اساس معلومات پزشكى امروز همانست كه قدما بنيان‏گذارى كرده‏ اند، زيرا بسيارى از مطالبى كه در كتب طبى جديد مى‏ بينيم عينا از كتابهاى پزشكى قديم ايران اقتباس شده است، بدون اينكه كوچكترين اثرى و نامى از دانشمندان قديم در كتابهاى امروز منعكس شده باشد. بنابراين فرهنگ جديد كه همه چيز را ساخته و پرداخته تمدن مغرب زمين جلوه مى‏دهد حق‏كشى بزرگى نسبت به فرهنگ و تمدن قديم نموده است.
كشورهاى متمدن كنونى براى بسط نفوذ سياسى و اقتصادى و فرهنگى خويش در كليه كشورها بخصوص ممالك آسيائى، مدتها است به فعاليت‏هاى مستمرى مشغول و با تبليغات دامنه‏ دار و از راههاى گوناگون توانسته ‏اند افكار عمومى را كاملا بخود جلب و در ذهن روشنفكران و دانش ‏پژوهان اين فكر غلط را رسوخ دهند كه معلومات قدما بكلى پوچ و بى‏اساس بوده و كوچكترين ارزش علمى نداشته است، چنانكه روزى از پزشك جوانى كه تازه از دانشكده پزشكى تهران فارغ‏التحصيل شده بود سؤال شد طب قديم ايران چگونه بوده است؛ پزشك جوان پس از اندكى تأمل جواب داد، مانند طب پير‏زن هاى عوام در خانه‏ ها. بعقيده ما بهترين راه جبران اين غفلت بزرگ؛ توجه عامه مردم به حقايق علمى و مخصوصا معلومات طبى پزشكان قديم ايران مى‏باشد، و تنها طريق وصول باين هدف، نشر كتابهائى نظير ذخيره خوارزمشاهى و تطبيق مطالب آن با كتب طبى امروزه است.
*** مطالعه و بررسى طب قديم ايران، علاوه بر فايده بزرگى كه بشرح آن پرداختيم، تأثير فوق ‏العاده مهمى نيز در پزشكى كنونى از نظر پيشرفت و سير تكاملى آن دارد. براى توضيح اين مطلب گوئيم، بطور كلى علوم مختلف و بويژه دانش پزشكى ضمن تغيير و تحول و پيشرفت تدريجى خود، گاه گاهى دچار لغزش‏ها و اشتباهاتى شده، و از جاده اصلى و حقيقى كه سير بسوى تكامل مى‏باشد منحرف‏
گرديده، و براى اينكه براه صحيح خود برگردد و به پيشرفت ادامه دهد، مطالعه در افكار و عقايد دانشمندان پيشين تأثير كاملا قابل توجهى دارد. بنابراين يكى از راههاى مؤثرى كه براى پى بردن به خطاها و اشتباهات طب كنونى وجود دارد، همانا مطالعه دقيق كتب طبى قديم ايران و مقايسه و تطبيق مطالب مندرج در آنها با مباحث پزشكى امروز مى‏باشد؛ و براى اينكه فايده اين امر بيشتر باشد، بايد تغييرات و تحولات تدريجى كه طى چند قرن اخير در اصول عقايد طبى پيدا شده است نيز مورد بررسى قرار داد. ولى بايد دانست كه افكار عمومى و بخصوص عقيده اطبا با اين مطلب بهيچ وجه موافق نيست، و علت مهم آن همانا تبليغات و تظاهراتى است كه از ديرزمانى به اين طرف، در سراسر جهان و مخصوصا مشرق زمين در اطراف اختراعات و اكتشافات خيره ‏كننده قرون اخير بعمل آمده، و توجه همه جهانيان را كاملا مجذوب تمدن جديد نموده؛ و از طرف ديگر دستگاههاى تبليغاتى كشورها از راههاى گوناگون. تا آنجا كه توانسته‏ اند در عاطل و باطل شمردن عقايد علمى قدما و بطور كلى هرچه كه عنوان و مارك قديمى دارد، و حتى تمسخر و تحقير نسبت به آنان كوتاهى نكرده ‏اند، و هدف اصلى از اين كار اين بوده است كه بقول جرج سارتن همه چيز را ساخته و پرداخته دانشمندان اروپا وانمود كرده، و سهم قدما را در بنيان‏گذارى تمدن جديد ناچيز جلوه دهند.
در اين صورت چگونه ممكن است كسى قبول كند كه دانشمندان و محققان عاليمقام كنونى در فلان موضوع علمى اشتباه كرده، و يك دانشمند ايرانى در هزار سال پيش راجع بهمان موضوع صحيح‏تر فكر مى ‏كرده است. از اين گذشته عامل ديگرى نيز وجود دارد كه باعث مى‏شود دانشمندان مطالعه در آثار علمى پيشينيان را امرى عبث و بيهوده بدانند، و آن اينكه مى‏گويند چون دانشمندان در هر دوره و زمان، معلومات دانشمندان دوره قبل را مورد تجزيه و تحليل و بحث و انتقاد قرار داده، و در اثر مطالعه و تحقيق و بررسى ‏هاى دقيق، به بعضى خطاهاى آنان واقف شده، و موفق بكشف معلومات تازه مى‏شوند، و از اين راه است كه علم رفته‏ رفته سير تكاملى‏ خود را مى‏پيمايد، به اين جهت مطالعه در آثار گذشتگان جز اتلاف وقت نتيجه ديگرى نمى‏تواند داشته باشد.
جرج سارتن كه بدون شك يكى از بزرگترين استادان و محققان تاريخ علوم است، جواب اين اشخاص را در كتاب «سرگذشت علم» داده است، و ما از نظر اهميت مطلب ذيلا بنقل آن مى‏پردازيم:
«بسيار جاى تأسف است كه بسيارى از دانشمندان براى تتبعات تاريخى» «علوم ارزشى قائل نيستند، و آن را سرگرمى كم ‏اهميتى مى‏دانند. دليلى» «كه اقامه مى‏كنند اينست كه (بهترين قسمت‏هاى علوم قديم اقتباس» «گرديده و جزء علوم فعلى شده است، بقيه قابل فراموشى است و بعبث» «نبايد حافظه خود را با آن خسته كنيم و بارش را زياد نمائيم. علمى» «كه ما مى‏ آموزيم و بديگران تعليم مى‏دهيم، نتيجه يك انتخاب دائمى» «است كه بر اثر آن قسمت‏هاى اضافى و زائد را افكنده و فقط آنچه را» «كه لازم و ارزنده است نگاه داشته‏ ايم) بآسانى مى‏توان ديد كه پايه ‏هاى» «اين استدلال محكم نيست. يكى اينكه كى مى‏تواند تضمين كند و» «اطمينان دهد كه انتخاب درست بعمل آمده باشد؟ در اين كار بخصوص» «ترديد جايز است، بدليل آنكه عمل انتخاب و تركيب بوسيله كسانى كه» «هوش سرشار داشته باشند بعمل نيامده است، بلكه بوسيله معلمان» «و مؤلفان و نويسندگانى انجام شده است كه نظرشان هميشه صائب و» «فكرشان پيوسته ثاقب نبوده است. بعلاوه چون علم همواره در تكامل» «است و نظرهاى جديد هر روز در آن وارد مى‏شود، بسيار ممكن است» «كه عقيده‏اى كه ديروز بآن اهميتى داده نمى‏شد، امروز يا فردا مهم» «و قابل استفاده شناخته شود، بعلاوه ممكن است وقايعى كه ديروز» «فقط بوئى از آنها برده شده بود، امروز در نظريه جديدى داخل گردد» «و باعث پيشرفت آن شود.»
«البته منكر نيستيم كه تركيب كردن علوم، بنحوى كه در كتابهاى» «درسى متداول است مفيد است و بى‏آن علم نمى‏تواند از نسلى بنسل» «ديگر منتقل شود؛ اما بايد توجه داشت كه مندرجات آن كتابها غير» «قطعى است و جنبه موقتى دارد و گاه‏ به گاه بايد در آنها تجديد نظر شود.» «بعلاوه برخى كارهاى علمى هست كه بطرق تحليلى عادى نمى‏توان به» «كنه و مغز آنها پى برد زيرا كه اين كارها از استعداد و ظرفيت زمان» «خود برتر و بيشتر بوده ‏اند، و در سير تكاملى علم باصطلاح رياضى،» «يك نقطه انفصال بوجود مى‏آورند؛ اين‏گونه مطالب علمى هيچ‏گاه بطور» «كامل شناخته نشده و مطالب قابل استفاده آنها استخراج نگرديده و» «نفعى كه بر آنها مترتب بوده كاملا عايد نشده است. شايد سبب اين» «باشد كه نبوغ واقعى هيچ‏وقت كما ينبغى مورد استفاده واقع نگرديده» «است و گاهى بايد قرنها بگذرد تا اصولى كه نابغه‏اى وضع كرده است» «باندازه ‏اى كه درخور آنها است شناخته شود. هنوز مطالعه آثار» «ارسطو و ديوفانتوس (رياضى‏دان يونانى قرن سوم ميلادى) و هويگنس» « (رياضى‏دان و منجم هلندى در قرن هفدهم) و نيوتن بسيار نافع است،» «و آن آثار مشحون از خزائن علمى پنهانى است. اشتباه بزرگى است» «اگر فكر كنيم كه در آثار مذكور جز آنچه تا بحال درك و بيان شده» «است مطلب ديگرى نيست. البته اگر چنين بود مطالعه آنها فايده ‏اى» «نداشت و فقط بيان فهرستى از حقايق و عقايد گذشته كفايت مى‏كرد،» «ولى چنين نيست و من بآنان كه منكرند توصيه مى‏كنم كه بدقت در» «اين امر غور كنند تا ببينند كه براى فكر هيچ ‏چيز مهيج ‏تر از دست» «يافتن بمنابع و مآخذ نيست. اكنون مثالى چند مى ‏آورم تا ممد آنچه» «گفتم باشد. در طب از اين مثالها و شواهد بسيار مى‏توان يافت، مثلا» «تأثير تعليمات بقراط در نظريه ‏هاى جديد درباره خلطها و طبيعت، يا»
«در مورد روش معالجه اندام‏ها.
«افكار كهن نه تنها ممكن است گاه ‏به گاه مورد توجه قرار گيرد، بلكه» «گاهى بنظر مى‏رسد كه اين امر بطور منظم و به تناوب تكرار مى‏شود،» «مثلا ا. بلو(E .Blot) اصل حركات دورانى سيارات بدور خود را بار» «ديگر بصورت فريبنده ‏اى در قوانين هيئت داخل كرد، درصورتى‏كه» «تصور مى‏رفت كه اين فرضيه با انتقادات نيوتن بكلى از ميان رفته باشد.» «مثال ديگر قبول مجدد نظريه‏Emission (فيضان) در مبحث نور است» «كه بنظر مى‏رسيد با اكتشافات هويگنس و يونگ و فرنل براى هميشه» «طرد گرديده باشد».
«بعقيده من دلائل ديگرى هم براى ضرورت توجه عالم بتاريخ علم مى‏توان» «آورد؛ از جمله يكى اينكه (كسانى كه بر سير علم در گذشته وقوف» «كامل داشته باشند خيلى بهتر و صحيح‏تر و آزادانه ‏تر از كسانى كه در» «عصر خود محدودند و فقط وضعى را كه وقايع علمى در حال حاضر» «بخود گرفته ‏اند مى ‏بينند، مى‏توانند درباره هر نهضت علمى عصر حاضر» «اظهار عقيده و نظر كنند) بعبارت ديگر براى آنكه بارزش واقعى» «آنچه داريم پى ببريم بايد بدانيم كه پيشينيان ما چه داشته‏ا ند»
بوايه فرانسوى(Boyer) كه يكى از دانشمندان معروف و استاد تاريخ پزشكى است. نيز در كتاب «تاريخ طب» مطلبى در اهميت مطالعه و بررسى طب قديم نوشته كه چون موضوع مورد بحث را تأييد مى‏كند، ترجمه آن را ذيلا نقل مى‏كنيم:
«اصول عقايد پزشكان قديم بمنزله مخزنى است كه مى‏توان حقايق مفيدى» «از آن استخراج كرد بشرطى كه با دقت تحت بررسى قرار گرفته،» «مطالب صحيح را از غلط جدا كنند، و در حقيقت فلز خالص را از» «مواد خارجى جدا سازند. مطالعه دقيق در اين اصول عقايد هوش را»
«برمى‏ انگيزاند؛ غريزه انتقاد را تحريك مى‏كند؛ شخص را به تجسسات» «علمى وامى‏دارد؛ بناى علم را از هر لحاظ محكم مى‏كند؛ دانشمندان» «را وادار مى‏سازد كه در مطالب علمى و اصول عقايد تجديد نظر كرده» «و به آنها مبانى محكم‏ترى بدهند. هر عقيده علمى بمنزله شعاع نورى» «است كه باطراف قضيه مورد بحث مى‏تابد. اين اصول عقايد را بوسيله» «انتقادات صحيح و منطقى باهم جمع و تلفيق كرده، و از مجموعه» «آنها طرح نوينى بريزيد. خلاصه آنكه اصول عقايد و سيستم‏هاى» «مختلف علمى قديم خدمت بسيار گرانبهائى انجام مى‏دهد بشرط آنكه» «بررسى ‏كننده معلومات عميق و دقيق از علم قديم و جديد داشته و» «ارزش هر مطلب علمى را بدون اينكه در آن راه افراط و تفريط بپيمايد» «بداند؛ و ناگفته نماند كه هيچ علمى از اين كار دقيق‏تر نيست»
از آنچه ذكر شد چنين نتيجه مى‏گيريم كه كسانى كه تحولات و تغييرات و سير تكاملى دانش پزشكى را مورد مطالعه و دقت قرار داده‏ اند، بخوبى متوجه شده ‏اند.
كه اغلب اتفاق افتاده است، دانشمندان دانش پزشكى انحرافات و خطاهائى در ضمن پيشرفت و تحولات تدريجى آن مشاهده كرده و ناچار شده‏اند عقايدى را كه يك زمانى مقبوليت عامه داشته و سپس متروك و از قلمرو پزشكى خارج گرديده است مجددا بپذيرند و داخل در مباحث پزشكى نمايند.

شاهد مثال ها


دو نمونه زنده براى اثبات اين مطلب ذكر مى‏ شود:


1- علم غذاشناسى- اگر به كتب طبى قديم ايران، مثلا به كتابهاى ابن سينا و زكرياى رازى كه در هزار و هزار و صد سال قبل نوشته شده مراجعه كنيم خواهيم ديد براى انواع مواد غذائى اعم از سبزيجات و ميوجات و حبوبات و بقولات و غيره خواص متعدد داروئى قائل بوده و هركدام از آنها را براى درمان بسيارى از بيماريها تجويز مى‏نموده ‏اند. البته اطباى اروپا نيز مدت چند قرن آن عقايد را پذيرفته و بآنها عمل مى‏كرده ‏اند؛ ولى پس از آن مى‏بينيم در قرون 18 و 19 كه‏
علم شيمى ترقى شگرفى كرده و شيمى‏دانهاى بزرگى در اروپا پيدا شدند، انواع مواد غذائى را تجزيه كرده و سرانجام باين نتيجه رسيدند كه كليه آنها از سه ماده سفيده ‏اى، چربى و نشاسته ‏اى (بانضمام مقدارى آب و مختصرى املاح) ساخته شده، و معتقد شدند كه اين مواد جز براى تغذيه و رشد بدن و بدل مايتحلل بكار ديگرى نمى ‏آيد، و بنابراين غذا فقط خاصيت غذائى دارد، و چون موادى در غذاها نيافتند كه خواص داروئى داشته باشد لذا علم غذاشناسى بآن معنى كه قدما قائل بودند متروك و از قلمرو كتابهاى پزشكى خارج گرديد، و ديگر اطبا قائل بخواص گشنيز يا شنبليله يا آب‏غوره مثلا براى درمان بيماريهاى گوناگون نبودند. ولى در قرن بيستم كه ويتامين‏ها يكى پس از ديگرى در مواد غذائى كشف و پس از آن بتدريج عناصر حياتى ديگرى كه بمقدار فوق‏ العاده كم اثرات شگرفى از خود بروز مى‏دهند در غذاها كشف گرديد، دانشمندان متوجه شدند كه غذاها خواص داروئى نيز دارند، و بروز بسيارى از بيماريها و اختلالات بدن ناشى از كمبود عناصر و نرسيدن بعضى مواد غذائى به بدن است. باين طريق دوباره علم غذاشناسى در جهان پزشكى خودنمائى كرده و روز به روز پيشرفت و ترقى نمود، به ‏طورى‏كه در سالهاى اخير 500 تن از غذاشناسان معروف اروپا در شهر هانوور آلمان براى بررسى به اختلالات مربوط به تغذيه بدن گرد آمدند. حال اگر خواص مواد گوناگون غذائى را كه در قرن بيستم مورد مطالعه و تحقيق قرار گرفته و در كتب جديد اروپائى بتفصيل نگاشته شده است دقيقا بررسى كنيم خواهيم ديد با آنچه كه اطباى قديم ما بررسى و تحقيق و در كتابهاى خود نوشته‏ اند اصولا تفاوت و اختلافى ندارد؛ مثلا اگر بكتاب دائرة المعارف مفصل طبى كه در اواخر قرن نوزدهم بطبع رسيده مراجعه كنيم، خواهيم ديد در مبحث مربوط به گردو چنين نوشته است:
«روغن گردو هيچ‏گونه خاصيت مخصوص نداشته و امروزه آن را بعنوان» «دارو بكار نمى‏برند»؛
ولى در قرن بيستم مى‏بينيم در كتاب رسمى و كلاسيك پزشكى بنام مفردات‏
پزشكى(Matiere Medicale) تأليف‏Pierre Manceau صفحه 912 مى‏نويسد:
«روغن گردو داراى ويتامين‏F است كه از آسيدهاى چرب اشباع نشده» «از قبيل آسيد لينولئيك و آسيد لينولنيك ساخته شده است؛Hansen » «در سال 1933 ثابت كرد كه در سرم خون كودكان مبتلا به اگزما» «آسيدهاى چرب اشباع نشده كم مى‏شود، و اگر بپوست بدن اين» «كودكان موادى كه از حيث ويتامين‏F غنى است مالش دهيم اگزما» «معالجه مى‏شود. علاوه بر اين در اثر فقدان اين ويتامين پوست بدن» «زبر و خشن و تيره شده منجر بتوليد پوسته ‏ها و اگزما مى ‏شود؛ موها» «استعداد شكستگى پيدا كرده و بتدريج مى ‏ريزد؛ ناخن‏ها شكسته» «شده و تغيير شكل مى‏يابد. روغن گردو كه داراى ويتامين‏E است،» «بطور خوراكى و هم بطور ماليدنى براى درمان اين بيماريها مفيد مى‏باشد» آنگاه اگر بكتاب تحفة المؤمنين معروف به تحفه حكيم مؤمن كه يكى از مهمترين كتب طبى دوره صفويه است مراجعه كنيم خواهيم
از اينجا چنين استنباط مى‏كنيم كه علم غذاشناسى در قرن بيستم معتقدات علمى اطباى قديم ايران را كه مدت يكى دو قرن در اروپا متروك و از قلمرو پزشكى خارج گرديده بود دوباره زنده كرده، و بعبارت ديگر دانش پزشكى در يكى از مباحث اساسى خود لزوم تجديد نظر و بازگشت به عقايد قديمى‏تر را احساس كرده است.

«اختلال متابوليسم مواد آهنى ايجاد مرضى مى‏ كند بنام هموكروماتوز» «(Hemochromatose) كه آن را متخصصين آلمانى سيدروفيلى» «(Siderophilie) ناميده‏اند. تابلوى پيشرفته بيمارى بنام ديابت برنزه» «(Diabete bronze) مى‏باشد ….
و پس از شرح كيفيت بروز مرض و اشاره باينكه در جريان اين بيمارى مقدار آهنى كه در كبد انباشته مى‏شود در حدود 20 تا 40 گرم
«در حالت سلامتى روزانه يك ميلى گرم آهن جذب و نيم ميلى گرم دفع «مى‏شود؛ با محاسبه ساده ‏اى معلوم مى‏شود براى آنكه مقدارى در حدود 20 گرم «آهن در بدن انباشته شود متجاوز از 40 سال وقت لازم است. روى همين اصل است «كه معمولا هموكروماتوز از چهل سال ببالا بيشتر ديده مى‏شود. با اين بيان كه «هموكروماتوز يا سيدروفيلى در شرايطى ايجاد مى‏شود كه مقدار زيادترى آهن جذب «و مقدار كمترى دفع مى‏شود، مى‏توان فهميد كه چرا در نزد خانم‏ها كه قاعدگى «مرتب دارند و بدين وسيله مقدار زيادترى آهن دفع مى‏كنند تا مردها، اين بيمارى «نادرتر و نسبت مبتلايان مرد بزن بنسبت 1/ 2 و در حقيقت نزد زنها فقط در سنين يائسگى «است كه اين بيمارى ديده مى‏شود، يعنى هنگامى كه فصد طبيعى از بين رفته «است. بهمين جهت معالجه اين بيمارى در نزد مردها فصد مصنوعى است.»اين مطلب كه از اكتشافات بسيار تازه پزشكى است، و حتى هنوز هم در كتابهاى طبى وارد نشده، بر پزشكان قديم ايران و يونان و روم و هند معلوم بوده ‏است: ديابت برنزه كه آن را سيروز پيگمانتر نيز گويند داراى علائم مختلفى است كه دوتاى آنها از مشخصات برجسته اين مرض مى‏باشد:
يكى ملانودرمى و ديگرى عظم و تصلب كبد، كه بيشتر اوقات همراه با بزرگى و تصلب طحال است. و در كتابهاى پزشكى كلاسيك مى‏نويسند رنگ پوست بيماران در اين مرض تيره مايل به سياهى بوده و شبيه بپوست كسانى است كه روغن خاكسترى ببدن آنها ماليده يا در معدن سرب كار كرده‏اند.
پزشكان قديم اين بيمارى را بنام يرقان اسود مى‏ناميده و در مؤلفات خود علائم آن را بخوبى شرح داده، و مخصوصا به تيرگى مايل بسياهى رنگ پوست بدن و غطم كبد و طحال و تصلب آنها اشاره كرده ‏اند، و براى درمان مرض نخستين دستورى كه داده‏ اند فصد است.
ناگفته نماند كه آنها در اثر قرنها مطالعه و تحقيق و بررسى‏هاى دقيق بالينى، موارد استعمال فصد را در اين بيمارى و ساير بيماريها مى‏دانسته و شرايط زمانى و مكانى و سن بيمار و جنس زن و مرد و اينكه در كدام دوره و وضعيت از بيمارى بايد بفصد پرداخت، و چه مقدار بايد خون گرفت همه را در نظر مى‏گرفتند؛ ولى امروزه در اثر متروك ماندن فصد، نه اطبا به قوانين و موارد استعمال صحيح آن آشنا هستند، و نه افكار عمومى از اين عمل استقبال مى‏كند، درحالى‏كه شرط اساسى بهبود تعداد زيادى از بيماريها و حتى پيشگيرى از آنها فصد است. براى تأييد و اثبات مطلب همين سيروزپيگمانتر (ديابت برنزه) را مثال مى‏زنيم. در بادى امر چنين بنظر مى‏رسد كه چون تعداد بيماران مبتلا به سيروزپيگمانتر در اجتماعات بشرى چندان زياد نيست بنابراين موارد استعمال فصد نيز بايد محدود باشد، درحالى‏كه چنين نيست، و اشكال بالينى اين مرض فوق‏ العاده زياد بوده، و تعدادى از آنها اصلا شباهتى به سيروزپيگمانتر كلاسيك ندارند؛ مثلا در بعضى‏ها علائم ديابت ديده نمى‏شود، و در بعضى ديگر كبد بجاى اينكه بزرگ و سفت باشد كوچك و متصلب بوده و شكل سيروزلائنگ را بخود مى‏گيرد، و بالاخره برخى از آنها رنگ‏
پوست بدنشان تيره مايل بسياهى نيست، و از همه مهمتر اينكه بيمارى مزبور در تعداد فوق‏ العاده زيادى از بيماران بشكل كاملا مخفى و غير آشكار بروز كرده و هيچ‏گونه علائم ظاهرى در آنها ديده نمى‏شود، و بقول ديولافوا فقط در تشريح نعش بوجود بيمارى پى مى‏برند، و حتى اگر كبد اشخاصى را كه ظاهرا سالم بنظر مى‏رسند پس از مرگ مورد معاينه قرار داده و بوسيله سولفيدرات دامونياك يا فروسيانور دوپتاسيم آزمايش كنيم مشاهده خواهيم كرد كه ذرات پيگمان كه معرف انباشته شدن مواد آهنى در بافت كبد است نسبتا زياد ديده مى‏شود.
از اينجا مى‏توان استنباط كرد كه اختلال متابوليسم مواد آهنى كه ايجاد مسموميت كبد، و اختلالات حاصله از آن را مى‏كند، يك پديده نسبتا كلى و عمومى بوده و نه تنها در بيماران مبتلا به ديابت برنزه بلكه در اجتماعات بشرى، عده فوق ‏العاده زيادى از افراد سالم يا اقلا آنها كه سالم بنظر مى‏رسند به آن مبتلا مى‏باشند.

خلقت کیفیات گرمی و سردی در عالم 

 

ازابتدای آفرینش اصلی وجود داشته است که بقول ملاصدرا مایه ایجاد و تکون موجودات شده است اصل و اساس مبحث مزاج شناسی بر حرکت استوار وبر آن نهاده شد است.

بطور کل موجودات بر سه قسم اند مجردات عقلانی و موجودات عوالم مثلی و موجودات عالم مادی  .در عالم بطور کل همه چیز در حال تغییر است علت این تغییرات درعالم از کجاست؟ .اینجاست که باید برگردیم به سخن ملاصدرا که میگوید در بین این سه نوع از موجودات ما با موجودات مادی در عالم ماده سروکار داریم و میبینیم که دائما در حال تغییر هستند یا از شکلی به شکل دیگر تغییر میکنند یا از حالی به حال دیگر و یا از جایی به جای دیگر در تغییر و تغیر هستند.

اصولا تغییر چگونه رخ میدهد

مثلا وقتی شیئ از چیزی به چیز دیگر تبدل می یابد آیا مگر غیر از این است که از حالت قبل به حالت جدید حرکتی صورت پذیرفته است ؟! با نظر بر تمام اجزای این عالم در میابیم که زمان و حرکت دقیقا باعث نمود زندگی و دارای حیات بودن تمام موجودات میباشد. زمانی که برای چیزی حرکتی نباشد زندگی نیز برایش متصور نمیتوان شد حال این حرکت یا حرکتی در صورت و یا ماده چیزی است و یا نه در جوهر و گوهر آن . مانند رشد یک گیاه در گذر زمان و پس از مدتی دیدن چیزی عظیم که درختی تنومند میباشد به ما ثابت میکند که که فعل نامی بودن و رشد کنندگی در طول زمان مسیری را حرکت نموده و این حرکت در عین حالی که آن چیز در یک جا ساکن مینموده اما در درون و فی ذاته در صورت و ماهیت و شکل و شمایل و عرض و ارتفاع و قامت  خود را بروز داده است .

در موجودات ریز اتمی و یا حتی دنیای کوانتومی نیز این امر مشهود است که بواسطه حرکت دارای انواع سرعت هستند، مثلا در الکترون ها و از یک مدار ناپدید شدن و در مدار دیگری در گرد هسته نمایان شدن و در نهایت رسیدن و انفجاری در هسته و بدل شدن یه چیزی بنام انرژی یا نیرو و قوه که میتواند فعلی را مثلا در جرگه عمل های مکانیکی ازهمان طریق به انجام رساند .

حال که این موضوعات را دریافتیم به ابتدای سخن بازگشته و در آغاز آفرینش به لحاظ  دو سنخ از موجودات میرویم .در منطق و فن ارگانون ارسطویی و همچنین منطق صوری وی ایراد شده است که موجودات برای ایجاد  تبدیل به ماده شدن در یک ستون تشکیکی بر اساس فصل ممیز و نوع حرکتشان مشکک اند .در فیزیک کوانتوم و همچنین در بین فلاسفه غرب و هستی شناسان و منطقیون همه بر این متفق القول هستند منتها با الفاظ گوناگون همچون ماده مواد یا ماده نخستین یا ماده تاریک ونام های دیگر آن  که همه موجودات برای تبدیل به ماده شدن از آن مستفید گشته اند، در علم طیبعی و فلسفه اولی نیز به آن هیولی اول گفته میشده است .

ما برای درک بهتر آن را ماده نخستین در عالم مینامیم .این ماده نخستین در زمانی که هنوز هستی به معنای حیات به این شکل ایجاد نشده بود و عناصر هنوز پدیدار نشده بودند رو به حرکت نمود .و در اثر حرکت سریع  و ایجاد و برخورد منفجر شد و در پی انفجار های مستمر در طی چندین میلیون سال تبدیل به چیزی شد که تمام روشنایی و حیات در عالم وابسته به اوست و آن خورشید است .و همچنین این ماده نخستین در اثر انواع حرکت و نوع حرکاتِ، مثلا تند و سریع، ایجادِ حرارت می کند و در حرکت آرام و بسیار کند بدون هیچ حرارتی ایجاد سردی مینماید ، اینگونه است که دو کیفیت گرمی و سردی در عالم شکل گرفتند.  در عالم فلکیات کیفیات فلکی پس از حرکت و انتقالات و تغییر و تبدل در عالم، سبب بوجود آمدن زمین شدند و با کندی از بخش گرم به بخش سرد به حرکت درآمدند و سرد تر و سردتر و تا بجایی رسیدند که در اصل و ریشه بقدری در سرما و انقباض استواری یافتند  و از عناصر فلکی شروع به ایجاد عنصری که با سرمایی که در طی تمام زمانِ سپری شده با خود، همراه کرده بود، عنصری را در زمین بوجود آوردند، که عنصری ارکانی بود و دارای قوای اولیه عناصر و در اثر گذشت زمان، بستری هموار برای ایجاد تفاعلات و ایجاد امزجه ، پس کیفیت سرما در زمین ایجاد گردید اما کیفیت گرما از کجا ایجاد شده و به زمین راه یافت؟ مشخصا در زمین چیزی که ایجاد حرارت نموده باشد وجود نداشت و دلیل بر آن، اینکه تازه بعد از گذشت میلیون ها سال در زمان انسان های اولیه و گذر زمان طولانی از آن هنوز در زمین چیزی بنام آتش توسط انسان اولیه مکشوف نگردیده بود و ماده نخستین تا آن زمان بشکل آتش در زمین وجود نیافته بود و این گواهی است بر سرمای کاملی که در زمین موجود بوده و میگوییم بسبب آن کیفیت سردی از برودت حاصل شده است و گرما از طریق حرارت عنصر فلکی و یکی از فلکیات بنام خورشید به زمین رسید در زمانی که زمین در مدار و شرف خورشید یا شمس قرار گرفت و پس از آن با رسیدن حرارت به کیفیت سردی، کیفیتی جدید ایجاد شد که نامش بخار و گاه در اثر آمیخته شدن با ریز غبارهای فلکی دخان نامیده میشد. وبه همینسان گذشت تا در این اثر بوسیله بخارات و دخان ها طبقات جوی و فلکی و کره هوا و کره آتش شکل پذیرفت و در اثر حرارت دیدن، سرما بخار و با سرد شدن و گشتن نور خورشید و سردی بخارات بدل به آب و آبها در جریان زمین قرار گرفت و رفته رفته آبهای زیر زمینی را شکل بخشیده و در این زمان که تمام هر چهار عنصر آب ،خاک ، هوا و آتش بصورت رکن و عنصر بسیط بوجود آمده بود با اثر کردن در یکدیگر و حرکت ماده المواد اولین بخش از ستون تشکیک موجودات بوجود آمد که آن را خلق اول گفته اند که گیاه بوده باشد و اثر کردن آن چهار ماده المواد و عنصر بسیط در هم تفاعلی ایجاد نمود که باعث ایجاد کیفیت محسوسی گشت که آن عمل تفاعل را مزاج اول و ایجاد موجود اول در اثر حرکات عناصر و ماده نخستین و عناصر فلکی و غیره حاصل نمودند .

 

تدریس مزاج شناسی تطبیقی اسفند 1398، حکیم رضی در پلتفرم های آموزشی اختصاصی مجموعه بزرگ اشارت

مزاج شناسی تطبیقی

اینفوگرافی مزاج شناسی تطبیقی
تطبیق مزاج شناسی در طب کهن با پزشکی جدید

حال ببینیم این طبایع و مزاج ها در بدن چگونه ایجاد و به انواع غلبه های گوناگون میرسند .

اکنون با اشتراکات بسیار زیادی که در بین اخلاط و عناصر شیمیایی پیدا شده است میتوان اسیدی شدن و قلیایی بودن را در عناصر بطور واضح به کیفیات در بحث مزاجشناسی منطبق نمود چرا که همانطور که وقتی خون دارای phاسیدی میگردد بوسیله قلیایی نمودن آن میتوان از آن جلوگیری نمود زمانی که سودا در خون از حد طبیعی بیشتر میشود و اصطلاحا شخص دارای سوء مزاج سرد میگردد بوسیله بالا بردن کیفیت گرمی در او میتوان این امر را بهبود بخشید به گفته ای دیگرمیتوان گفت که خشکی با پتاسیم و رطوبت با سدیم در تطبیق کامل قرار دارند و از سویی دیگر گرمی با قلیایی و سردی با اسیدی منطبق میباشند و زمانیکه در بحث مزاجشناسی میگویند گرم و خشک دقیقا اشاره به قلیایی پتاسیمی دارند و به این ترتیب میتوان به شکل ذیل این بحث را بیان نمود :

نمودار-1

کیفیات مفرد:

خشکی= پتاسیمی

تری (رطوبت)= سدیمی

گرمی = قلیایی

سردی= اسیدی

کیفیات و مزاج های مرکب نیز به این ترتیب بیان خواهند شد:

گرم و خشک=قلیایی پتاسیمی (کمی آب دربدن)

گرم و تر =قلیایی سدیمی

سرد و خشک= اسیدی پتاسیمی

سرد و تر=اسیدی سدیمی (زیادی آب در بدن)

 

اگر ما بكليه كتب طب جديد مراجعه كنيم خواهيم ديد كه در هيچيك از بيماريها، ترى و خشكى اعضاء بدن را علت بروز بيمارى ذكر نكرده ‏اند.

در مورد درمان اين بيماريها، منطق علم حكم مى‏كند كه عليه ترى و خشكى مبارزه شود و چنين كارى را قدما انجام مى‏داده ‏اند؛ در سوء مزاج تر، غذاها و داروهاى خشك‏ كننده، يعنى موادى كه آب بدن را كم مى‏كند، و در سوء مزاج خشك غذاها و داروهاى ترى افزا تجويز مى‏ نمودند؛ و اگر بمطالب مندرج در كتب طب جديد دقيقا توجه كنيم، ملاحظه خواهيم كرد، كه در مورد اين سوء مزاجها، اصل درمان را متكى بهمين نظريه علمى قرار داده، و در بعضى جاها صريحا باين مطلب اشاره كرده ‏اند؛ مثلا مى‏دانيم كه كم شدن آب بدن، و باصطلاح قدما سوء مزاج خشك، منطبق و معادل با آسيدوز مى‏باشد، زيرا در هرجا آسيدوز هست، دفع آب از بدن مساعد شده و خون غليظ و آب بدن كم مى‏شود، و اين مسئله در ايجاد عوارض بيمارى دخالت كامل داشته تا آنجا كه مى‏تواند ايجاد كلاپسوس قلب نمايد؛ به اين جهت هيچ‏گونه درمانى، باندازه زياد كردن آب بدن و مبارزه با خشكى برافت‏ها مؤثر نيست، و اتفاقا در مورد كماديابتيك، دانشمندان جديد باين مسئله صريحا اشاره كرده ‏اند و چنين مى‏نويسند:

«در كماديابتيك بايد اصولا با كم شدن آب بدن (دزيدراتاسيون) كه توأم با آن مى‏باشد مبارزه كرد.»

*** براى اينكه سوء مزاج‏هاى تر و خشك، يعنى اختلالات حاصله از زيادى و كمى آب بدن بخوبى معلوم شود بايد موضوع «تنظيم و گردش آب در بدن» را مورد بررسى قرار دهيم.

امروزه معلوم شده است كه بدن سعى مى‏كند، مقدار آب موجود در بافت‏ها و مايعات درونى را ثابت نگاهدارد.

آب بدن در پلاسماى خون و مايع ميان بافتى و مايع داخل سلولى وجود داشته، و دائما تبادلاتى بين اين سه مايع انجام مى‏گيرد؛ در اين مبادلات، آب فقط انتقال نيافته، بلكه مواد محلول نيز انتقال پيدا مى‏كند، و يك جريان دائم بين مايعات مزبور، و مواد موجود آنها برقرار مى‏باشد؛ و چون همه روزه، از راههاى مختلف، مقدارى آب مرتبا داخل بدن شده، و از آن خارج مى‏گردد، لذا بايد دستگاههائى براى تنظيم ميزان آب در بدن موجود باشد؛ هرگاه آب بدن كم شود، مكانيسم‏هاى عملى براى ازدياد آن بفعاليت پرداخته، و وقتى‏كه آب بدن زياد گردد، مكانيسم‏هاى كم ‏كننده كار مى‏كند، و همواره تعادلى بين اين دو مكانيسم برقرار بوده، به‏ طورى‏كه با جزئى تغييراتى مقدار آب بدن ثابت مى‏ماند؛ مثلا اگر مقدار زيادى آب آشاميده شود، تقريبا پس از نيم ساعت، خون بميزان 10 در 100 رقيق مى‏شود، ولى پس از يك ساعت غلظت آن بحال عادى برميگردد، زيرا آبى كه جذب خون مى‏شود، در آن باقى نمانده، و داخل در مايع ميان بافتى شده و سپس از كليه دفع مى‏گردد.

در موارد كم آبى بدن، مى‏توان از راههاى مختلف (هاضمه، زيرجلدى، داخل وريدى) آب ببدن رساند. در انسان راه فيزيولوژيكى، براى انجام اين امر آشاميدن آبست، و تشنگى محرك آشاميدن آب مى‏باشد. سلسله اعصاب و مكانيسم ‏هاى تنظيم‏ كننده در خون باعث تنظيم در جذب و عبور آب و دفع آن از بدن مى‏باشد؛ مهمترين اعضاء تنظيم كننده عبارتند از روده، كبد و كليه، و مهمترين عواملى كه باعث حركت و نفوذ آب در مجارى بدن مى‏باشد، عبارتند از تعادل آسيد- باز و تعادل يونى خون و مايعات داخلى بدن. اعضاء اصلى دفع آب از بدن، كليه، پوست، ريه و گاهى نيز جهاز هاضمه مى‏باشد.

اكنون بايد ببينيم، با وجود مكانيسم‏هاى تنظيم ‏كننده، چگونه مقدار آب در بدن اشخاص تغيير پيدا كرده در بعضى افراد كه قدما مى‏ گفتند مزاج آنان تر است؛ ميزان آب بيشتر و در برخى كه مزاج آنان خشك ناميده مى‏شد، مقدار آب كمتر از حد متوسط مى‏باشد، يا اينكه در فرد خاصى چگونه ممكن است مقدار آب موجود در بدن برحسب شرايطى تغيير كرده كم و زياد شود و باصطلاح قدما سوء مزاج تر عارض شده، و از اين راه اختلالات و عوارضى در بدن بروز نمايد.

راز اين مطلب در اعضائى كه نقش تنظيم ‏كننده آب را در بدن دارند نهفته است، و مهمترين آنها كليه مى‏باشد، زيرا كليه بزرگترين عضو دفع آب از بدنست و از گلمرولهاى آن هر روز 170 ليتر آب خارج شده كه 5/ 168 ليتر آن مجددا در طول لوله‏ هاى پيچيده كليه جذب و 5/ 1 ليتر بقيه بوسيله ادرار دفع مى‏شود؛ به اين جهت بايد گفت كه كليه قبل از هر چيز عضويست كه آب زيادى بدن را دفع مى‏كند، ولى عمل كليه، مخصوصا دفع آب از آن مستقيما تابع عمل غدد مترشحه داخلى است، زيرا فعاليت طبيعى بعضى از غدد مستلزم دفع مقدار زيادترى آب از كليه و فعاليت بعضى ديگر از اين غدد، بالعكس باعث نقصان دفع آب از اين عضو مى‏باشد، مثلا تيروئيد غده ‏ايست كه ترشحات طبيعى آن روى كليه اثر كرده، باعث دفع مقدار بيشترى آب از آن مى‏شود؛ و اگر فتور و نقصانى در عمل اين غده پيدا شود، چنانكه در بى‏كفايتى تيروئيد مشاهده مى‏گردد، آب باندازه طبيعى از كليه‏ ها دفع نشده و مقدارى از آن در پرتئين‏هاى پوست متراكم گرديده و بشكل تراوش شبه بلغمى ايجاد ميكسدم مى‏كند؛ در اين مورد آبى كه شخص مى‏آشامد نسبت به اشخاص عادى بطئى ‏تر از كليه ‏ها دفع مى‏شود، و اگر باين اشخاص تيروئيد تجويز نمائيم. ادرار زيادتر شده، و وزن بدن مخصوصا در روزهاى اول كم مى‏گردد.

غده سورنال از اين حيث برعكس غده تيروئيد عمل مى‏كند، زيرا فعاليت سورنال باعث‏ احتباس سديم‏ در بدن شده، و هرجا احتباس سديم‏ در كار باشد احتباس آب نيز هست.

در بى‏كفايتى سورنال سديم بشدت از كليه ‏ها دفع شده، و آب نيز بهمان شدت دفع مى‏گردد؛ بنابراين كسانى كه سورنال آنها كمتر از سورنال اشخاص سالم و طبيعى كار مى‏كند، مقدار آب بدنشان كمتر بوده و خونشان كم آب(anhydremie) و غليظ (H emoconcentration) مى‏ شود؛ و اشخاصى كه سورنالشان بيشتر كار مى‏كند پلاسماى خون شان نسبت باشخاص عادى آبدارتر و رقيقتر است.

«در بى‏ كفايتى حاد سورنال مقدار بول زياد مى‏شود كه علت آن دفع سديم توأم با دفع كلر و آب مى‏باشد، و از اين راه آب و سديم و كلر پلاسما و مايع ميان بافتى كم شده و خون غليظ گرديده، و حجم پلاسما و مايع ميان بافتى نقصان مى‏يابد، ولى آب داخل سلولها اندكى زيادتر مى‏شود.

تجويز هورمون كورتيكو سورنال آب و الكتروليت‏ ها را به پلاسما برگردانده كه حجم و تركيب معدنى اوليه را پيدا مى‏كند.»

اين زيادى و كمى آب در بدن، چنانكه قبلا گفتيم، همانست كه قدما بلفظ مزاج تر و مزاج خشك مى‏ ناميدند، و منظور از كلمه تر و خشك زيادتر و كمتر بودن آب نسبت بميزان طبيعى و متوسط بوده است؛ و اگر اين زيادى و كمى از حد معينى تجاوز كرده، اختلالاتى ايجاد كند، سوء مزاج تر و سوء مزاج خشك ايجاد مى‏كند. قبلا راجع به مزاج‏هاى گرم و سرد بحث كرديم، و گفتيم كه هرگاه غدد تيروئيد و سورنال بيش از اندازه طبيعى و عادى كار كند (هيپرتيروئيدى و هيپراپى نفرى)، متابليسم بازال بالا رفته، و افرادى كه چنين وضعى را دارند، قدما آنها را گرم مزاج مى‏ ناميدند، و هرگاه غدد مزبور كمتر از حال طبيعى و متوسط فعاليت نمايد، و بعبارت ديگر بى‏ كفايتى در عمل آنها مشاهده شود، متابليسم بازال پائين آمده، و چنين اشخاصى را قدما صاحب مزاج سرد مى‏ ناميدند؛ اكنون گوئيم اگر تيروئيد بيش از وضع طبيعى فعاليت نمايد آب بدن نيز كمتر شده و خشكى عارض مى‏شود؛ تعداد افرادى كه هيپرتيروئيدى دارند، در اجتماعات بشرى فوق ‏العاده زيادند و قدما مى‏ گفتند؛ اشخاص مزبور داراى مزاج گرم و خشك‏ اند؛ همچنين در بى‏كفايتى تيروئيد كه توأم با پائين آمدن متابليسم بازال مى‏باشد. رطوبت بدن نيز زياد مى‏شود، قدما مى‏گفتند اشخاص مزبور صاحب مزاج سرد و تر مى‏باشند؛ در مورد سورنال بايد بگوئيم، كسانى كه افزايش فعاليت اين غده را دارند، درعين‏ حال كه متابليسم بازالشان بيش از عادى است، آب بدنشان نيز زيادتر بوده، و چنين افراد را قدما داراى مزاج گرم و تر مى‏ ناميدند، و در بى‏كفايتى سورنال كه با كاهش متابليسم بازال آب بدن نيز كم مى‏شود، پزشكان قديم، اين قبيل اشخاص را صاحب مزاج سرد و خشك مى‏دانستند.

______________________________
(1)- تاريخ علم صفحه 183
(2)- فن سماع طبيعى صفحه 651
(3)- تاريخ علم صفحه 187.
(4)- سماع طبيعى صفحه 652 (معلوم نيست اين قول از چه كسان است، چه اين اقوال را ارسطو نقل كرده و او كسى را معرفى نكرده است كه بعنصر واحد بودن خاك قائل بوده باشد

 

تاییدیه شورای ممیزی و بررسی محتوا

اعتبار منابع
کیفیت محتوای مقاله

این مق5اله بلحاض بررسی منابع و اعتبار و ارزش علمی مورد تایید شورای بررسی محتوا میباشد . عضو دوم شورای ممیزی

امتیاز کاربر: 4.36 ( 1 نتایج)

آیا آماده ی استفاده از این فرصت بی نظیر هستید ؟!!

در این درگاه شما هم وطن عزیز میتوانید چنانچه خدای ناکرده مبتلا به انواع امراض جسمی اعم از بیماریهای عام و همینطور بیماریهای خاص و خلاصه هرگونه نارحتی و مشکل جسمی هستید نسبت به درمان آن اقدام نمائید

همچنین اگر دچار انواع مشکلات روحی میباشید و چنانچه در هر بخش و یا برهه از زندگی تان دچار مشکل شده اید و برای رفع آن نیاز به مشاوره ای تخصصی و بسیار تاثیر گذار دارید و یا بطور کل برای ارتقای سطح کیفی فردیت و یا روابط و یا رشد شخصیت خود و خانواده خویش نیاز به مشاوره های موثر و کاربردی دارید بنحوی کاملا آسان و بدون هیچگونه پیچیدگی در کمترین زمان ممکن بصورت آنلاین  اطلاعات خود را ثبت فرمائید

ما بعنوان اولین پایه گذاران مشاوره و درمان از راه دور تجربه فراوانی اندوخته ایم درمان و بهبود قطعی و بدون عودت را در شیوه و طریق درمانی استاد حکیم رضی تجربه فرمائید .

 

آیا آماده ی استفاده از این فرصت بی نظیر هستید ؟!!

رديف كتابپديدآورموضوعزبان
1 جوامع كتاب جالينوس في العناصر بحسب رأي أبقراطجالينوس – مترجم: حنين بن اسحاقمبانى طبعربى
2 كتاب جالينوس في الصناعة الصغيرةجالينوس – مترجم: حنين بن اسحاقمبانى طبعربى
3 كتاب الأسطقساتجالينوس – مترجم: حنين بن اسحاقمبانى طبعربى
4 كتاب القوى الطبيعيةجالينوس – مترجم: حنين بن اسحاقمبانى طبعربى
5 جوامع الإسكندرانيين لكتاب جالينوسجالينوس – مترجم: حنين بن اسحاقمبانى طبعربى
6 كتاب جالينوس إلى غلوقن في التأتي لشفاء الأمراضجالينوس – مترجم و شارح: حنين بن اسحاقبيمارى هاعربى
7 الحاوي في الطبرازى، محمد بن زكريابيمارى هاعربى
8 مجموعه اى از برخى آثار طبى رازىرازى، محمد بن زكريامبانى طب – مفردات دارويى – بيماريها – داروسازى و صعربى – فارسى
9 رسالة شميةرازى، محمد بن زكريامبانى طبعربى
10 مادة البقاء في إصلاح فساد الهواء و التحرز من ضرر الأوباءتميمى، محمد بن احمدمبانى طبعربى
11 كتاب التنويرقمرى بخارى، حسن بن نوحاصطلاحاتفارسى
12 القانون في الطب (طبع بولاق)ابن سينا، حسين بن عبد اللهمبانى طب – مفردات دارويى – بيمارى ها – داروسازى وعربى
13 ترجمه قانون در طبابن سينا، حسين بن عبد الله – مترجم: مسعودى، على رضامبانى طبعربى – فارسى
14 الشفاء (الطبيعيات)ابن سينا، حسين بن عبد اللهمبانى طبعربى
15 المائة في الطبابو سهل مسيحى، عيسى بن يحيىمبانى طب – مفردات دارويىعربى
16 ذخيره خوارزمشاهىجرجانى، اسماعيل بن حسنمبانى طب – مفردات دارويى – بيمارى ها – داروسازى وفارسى
17 لقط المنافع في علم الطبابن جوزى، عبد الرحمن بن علىمبانى طبعربى
18 عيون الأنباء في طبقات الأطباء (ترجمه)ابن ابى اصيبعه، احمد بن قاسم – مترجم: سيد جعفر غضبانتاريخ پزشكىفارسى
19 غياثيهشيرازى، محمود بن الياسمبانى طب – بيمارى هافارسى
20 شرح فارسى فصول بقراطبقراط – شارح: ناشناختهمبانى طب – بيمارى هافارسى
21 گنجينه بهارستانجمعى از نويسندگانمبانى طب – مفردات دارويى – بيمارى ها – داروسازى وفارسى
22 خلاصة الحكمة (عقيلى)عقيلى علوى شيرازى، سيد محمد حسين بن محمد هادىمبانى طبفارسى
227 كامل الصناعة الطبيةمجوسى، على بن عباسمبانى طب – مفردات دارويى – بيمارى ها – داروسازى وعربى

مزاج شناسی تخصصی حکیم رضی

به اشتراک بگذارید

تصویر نویسنده

مقالات مرتبط

آیا میدانید روح نفسانی چیست؟ آسان بیاموزید!
آیا میدانید روح نفسانی چیست؟ آسان بیاموزید!
روح نفسانی و قوت نفسانیة شناخت روح نفسانی و بشنوید از زبان مجلسی ره : مجلسى ره ميفرمايد: براى بعضى در...
مطالعه
طبیعت چیست ؟ 10 تعریف کامل در لغت و اصطلاح
طبیعت چیست ؟ 10 تعریف کامل در لغت و اصطلاح
طبیعت چیست ؟ در اصطلاح و لغت طبيعت چیست ؟ را از سه منظر می ‏توان مورد مطالعه قرار داد: از نگاه دانشمندان...
مطالعه
نبض شناسی و گردش خون در بدن
نبض شناسی و گردش خون در بدن
خون شناسی و نبض شناسی نظام دوران خون‏ در اين نظام سه اشياء ضرورى است (ماده سيال)، ظرف ماده (وريد شراين)،...
مطالعه
یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.فیلد های مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

Recent Posts
دسته‌ها