بافت زبان انسان(لسان)
در قدیم به آن لسان می گفتند به كسر لام و فتح سين مهمله و الف و نون، كه به فارسى «زبان» نامند. و جمع آن «السنه» و «السن» آمده.
آن، مركّب از لحم رخو و سفيد غددى اسفنجى و عصب حسّاس و اورده و شرائين و غشاء. و در لحمِ آن منبسط گشته است عروقِ صغار وريدى.
و داخل آن شده دمويت كه رنگ آن را سرخ نموده و سرخى زبان از آن است. و شريانات آن براى ايصال حرارت غريزى و روح حيوانى بدان.
تشريح زبان
زبان مركبست از گوشت و اورده و شرئين و عصب حساس و غشاى كه پيوسته است .
با غشاى مرى گوشت زبان رخوست و سفيد و اينكه سرخ مىنمايد از خون عروقست و عصب آن منشعبست از اعصاب دماغى و زبان در طول راستارست دو حصّه است همچون دماغ اما بسبب احتواى غشا بتميز نمى آيد و در بيخ زبان غده لحمىست كه آن را مولد اللعاب گويند
و زير اين دو سوراخست كه ميل در آن گنجد جهت خروج لعاب اين سوراخها را ساكبى اللعاب گويند
اعنى ريزندگان لعاب و نفع بروز لعاب نداوت زبان و حوالى اوست تا زبان سهل الاطاعت باشد و زير زبان در نفس او دو رگ بزرگ سبز رنگ واقع اند
و ازين رگها شعبه هاى كثير متفرق شده در جرم زبان منتشر گشته و اين دو رگ بزرگ را صردين نامند و براى حركت زبان عصبها و عضله هاى مخصوص در زبان واقع است
و نفع زبان گردانيدن غذاست تا بتمامه ممضوع شود و يارى مى دهد در فرو بردن آن و اعانت مىكند بر تكلم و تنفث و زبان آله حس ذوقست و از آنكه جرم او نازكست در حالت مرض از كيفيات ماده زودتر متأثر مىگردد

شناخت زبان:
زبان اندامى گوشتى، شل، سفيد است كه رگهايى كوچك و بسيار پرخون دارد ازاينرو رنگ آن سرخ مىباشد. سرخرگها و (سياه) رگها و اعصاب فراوان بيش از ارزش آن بدان مى رسد.
دو دهانه كه بزاق از آن سرازير مىشود در زير آن قرار گرفته است. اين بزاق در بافت غده اى شل ساخته مىشود كه جايگاه در زبان است، ساخته مىشود.
اين بافت را سازنده ى بزاق مى نامند دو دهانه ى سرريزگر بزاق اند كه اين نمورى است كه سبب ماندگارى ترى طبيعى زبان و پيرامون آن مىباشد
حرکات زبان
حركتهاى ارادى تن شامل:
حركت پوست پيشانى، حركت چشم و دو گونه و پره بينى و دو لب و زبان و گلو و آرواره و حركت سر و گردن و شانه و تكان دادن بند بازو، ساعد و بند ساعد، مچ دست و بندهاى انگشتان و حركت اندامهاى درون
نه ماهيچه ويژه ى زبان است
سى و دو تا براى حركتهاى حلق و حنجره است، و هفت تا براى همه حركتهاى هر شانه در جهت هاى گوناگون مىباشد.
ماهيچه هايى بسيار براى حركتهايى كه براى ايجاد صداهاى گوناگون مىباشد، گرد هم آمده اند.
اندامهاى ناى، و شش و سينه و ماهيچه ها و نيامها و ديافراگم دستگاهى براى نفس كشيدن اند و پس از آن پديد آوردن آوا در حنجره و اندام مانند زبان نى (تارهاى صوتى) است.

فواید زبان
آواها و حروف با كمك زبان و لب و دندانها و هرچه اندامى كه دهان است، ساخته مى شوند.
دهان با داشتن دو ويژگى حس بساوايى و چشايى، توانايى جداسازى مزه هاى خوب از بد دارد.
چون مزه هاى خوب، در بيشتر موارد سازگار با تن و خوراكساز آن هستند.
ارزشمندترين كار زبان
رزشمندترين كار زبان سخن گفتن است. همچنين در هنگام جويدن خوراك در دهان، آن را بجهت نياز در آسياب كردن يكنواخت به شكلهاى گوناگون جابجا مىكند.
اين كار زبان به مانند آسيابى است كه براى خوب آسياب كردن همه چيز را در هم مى آميزد.
تقطيع صوت و اخراج حروف از آن، و تكلّم به احسن وجوه، و تميز مذوقات حسّ ذوقى، و تقليب طعام به انواع، براى مضغ و خاييدن، و معونت و يارى دادن بر فرو بردن بدو متعلّق است.
و فايده ديگر، اعانت بر نفث و دفع اخلاط وارده بدان از دماغ و سينه و معده است.
فايده ديگر آن كه چون جرم آن نازك است و مشاركت و اتّصال تمام دارد به فم معده، لهذا از كيفيات بدنيه زود متأثّر مىگردد.
لذا از لون و طعم آن، استدلال به احوال بدن مىنمايند؛ به خلط غالب. و از دلايل مقرّره است؛ مانند چشم.
و ببايد دانست كه بهترين اشكال زبان آن است كه معتدل در طول و عرض، و آن كه اطراف آن باريك باشد.
و فايده انقسام آن به دو قسم در طول و باز اتّصال آنها با هم آن است كه:
اگر آفتى به نصفى و طرفى رسد، نصف ديگر محفوظ ماند. و فايده اتّصال آن هر دو با هم: سهولت تكلّم و مضغ و ازدراد است كه اگر دو تا- مانند زبانِ- مار- مىبود، دشوار مىبود.
احوال دهان و زبان
زبرى مو و ايستاده بودن آن و پهنى نوك بينى و پرگوشتى گونه ها و كمى مو بر رخساره و گرفتگى زبان نشانه گر آميزه ى نمور است.
خشكى زبان و زبر بودن آن و زردرنگ شدن سپيدى چشم و پيشآب سوزان و آبكى را از نشانه هاى آن بشمار آورد.
چنانچه همه ى اين نشانه ها يا برخى از آنها آشكار شوند و در كنار آن ويژگىهايى همچون تابستان و سن جوانى و خوراك كم و گرما و خستگى بسيار و خواب كم و آميزه ى تن گرم پيش رو باشد، همه ى اين نشانه ها پيش بينى برترى زردآب را بايسته تر مىكند.
بسيارى گند دهان به غير عادت نشان غلبه حرارت و عفونت خلط و يا بودن خلط بد در فم معده باشد.
و گشاده ماندن دهن اندر تبهاى حاره بد باشد.
و خشكى دهان و زبان نشانه غلبه حرارت بود.
و همچنين درشتى و زردى و تيرگى لون زبان و سياهى زبان بىمسودى نشان قرب موت بود.
و گفته اند كه هرگاه بر زبان بثره چند نخودى و يا تخم كدويى برآيد و بيمار چيزى تيز آرزو كند نشان قرب موت بود و خبر دهد از آنكه بر معده و مجارى طعام بثرها و ريشه اى بسيار بود.
*******************************************
منابع:
- اخوينى، ربيع بن احمد، هداية المتعلمين في الطب
- على خان، واجد، علم الأبدان
- رازى، محمد بن زكريا – مترجم: ذاكر، محمد ابراهيم، المنصوري في الطب (ترجمه)
- عقيلى علوى شيرازى، سيد محمد حسين بن محمد هادى، خلاصة الحكمة (عقيلى)
- بهاء الدوله، بهاء الدين بن مير قوام الدين، خلاصة التجارب
سلام احسنت بسیار عالی و کار درست .
2